کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
منحات
لغتنامه دهخدا
منحات . [ م ِ ] (ع اِ) رنده . (دهار). رنده ٔ نجاران . (غیاث ) (آنندراج ). آلت تراشیدن مانند تیشه . مِنحَت . ج ، مناحیت . (از اقرب الموارد). || تیشه ٔ بزرگ . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
منقف
لغتنامه دهخدا
منقف . [ م َ ق َ ] (ع اِ) هموار ناتراشیدن چوب را یعنی جای رنده ماندن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هموار ناتراشیدگی چوب که جای رنده درآن مانده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مشت رند
لغتنامه دهخدا
مشت رند. [ م ُ رَ ] (اِ مرکب ) رنده ٔ درودگران و آن افزاری باشد که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان ). دست افزار نجاران و درودگران که بدان چوب را صاف و هموار نمایند. (آنندراج ) (انجمن آرا). آلتی که درودگران بدان چوب را هموار کنند و رنده نیز گویند. (فره...
-
رندانیدن
لغتنامه دهخدا
رندانیدن . [ رَ دَ ] (مص ) متعدی رندیدن . رندیدن فرمودن .(ناظم الاطباء). رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
-
رندیدنی
لغتنامه دهخدا
رندیدنی . [ رَ دی دَ ](ص لیاقت ) قابل رندیدن . آنچه درخور رندیدن باشد. آنچه توانش رندیدن . رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
-
اشکیشانی
لغتنامه دهخدا
اشکیشانی . [ اَ ] (اِخ )ابومحمد محمودبن محمدبن حسن بن حامد اشکیشانی . از ابوبکربن رنده و جز وی حدیث کرد. (از معجم البلدان ).
-
پوچال
لغتنامه دهخدا
پوچال . (اِ مرکب ) (از پوچ + َال ، پسوند نسبت ) آنچه از دم رنده ٔ نجار پیدا آید و مانند آن . پوشال .
-
خشک ریزه
لغتنامه دهخدا
خشک ریزه . [ خ ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) حصف . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به خشک رنده شود.
-
مشتواره
لغتنامه دهخدا
مشتواره . [ م ُش ْت ْ رَ / رِ ] (اِ) رنده ٔ درودگران که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنده ٔ درودگران که دست گیرند و بدان چوب تراشند. (انجمن آرا). مشت رنده . (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). || یک مشت از هر چیز، مراد از یکدست...
-
سرسر
لغتنامه دهخدا
سرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) نادان و ابله و بیهوده . || (اِ) حماقت و نادانی . || جنون و شوریدگی . || حجاب و پوشش و سرپوش . || براده . || رنده . (ناظم الاطباء).
-
متحوف
لغتنامه دهخدا
متحوف . [ م ُ ت َ ح َوْوِ ] (ع ص ) آن که چیزی از کناره کم کند. (آنندراج ). کسی که کم می کند از کناره و رنده می کند و می تراشد کناره ٔ چیزی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحوف شود.
-
رندیدن
لغتنامه دهخدا
رندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص ) (از: رند + یدن ) تراشیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنده کردن . (ناظم الاطباء). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن . به رنده زدودن و جلا دادن و صیقل کردن چوب و امثال آن . رجوع به رند و رنده شو...
-
آزر
لغتنامه دهخدا
آزر. [ زَ ] (فعل امر) صیغه ٔ امر از آزردن : نگار و صورت آن بت به هند و چین در هم شکست خامه ٔ مانی و رنده ٔ آزرنگار آزر و مانی غلام صورت اوست ز من بدین که بگفتم گر آزری آزر.سوزنی .
-
ترد شدن
لغتنامه دهخدا
ترد شدن . [ ت ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لطیف و نرم شدن ، چنانکه گوشت را در برف یا پیاز و انجیر رنده شده خوابانند تا نرم و ترد شود و از حالت چغری بیرون آید. رجوع به ترد شود.
-
مبراة
لغتنامه دهخدا
مبراة. [ م ِ ] (ع اِ) (از «ب ری ») کارد کمان تراش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || قلمتراش و چاقو. || رنده ٔ نجاری . || سوهان . (ناظم الاطباء).