کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رنده
لغتنامه دهخدا
رنده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی ). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را بدان آلت تراشند و صاف و هموار کنند. (آنندراج ). مِنْحات . (دهار). مِنْحَت : ای نه به خامه ن...
-
واژههای مشابه
-
رندة
لغتنامه دهخدا
رندة. [ رُ دَ ] (اِخ ) پناهگاهی است استوار در اندلس از اعمال تاکُرُنّا و این شهری است قدیم در کنار رودخانه و دارای کشت و زرع فراوانی است . و السلفی گوید: ابوالحسن سقی بن خلف بن سلیمان الاسدی الرندی گوید که رندة قلعه ای است بین اشبیلیه و مالقه . (از م...
-
کوله رنده
لغتنامه دهخدا
کوله رنده . [ ل َ / ل ِ رَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح خاتم کاری ، تنه ٔ چوبی رنده دست . (فرهنگ فارسی معین ).
-
رنده بالا
لغتنامه دهخدا
رنده بالا. [ رَ دَ ] (اِخ ) نام دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل واقع در 13هزارگزی شمال شرقی بنجار و 3هزارگزی راه مالرو جلال آباد به زابل . جلگه است و آب و هوایی گرم معتدل دارد. دارای 883 تن سکنه ٔ شیعه است که به فارسی بلوچی سخن می گویند. آب آن از ...
-
رنده پایین
لغتنامه دهخدا
رنده پایین . [ رَ دَ ] (اِخ ) نام دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل واقع در 14هزارگزی شمال بنجار و 3هزارگزی راه مالرو جلال آباد به زابل . جلگه است و آب و هوایی گرم معتدل دارد. دارای 889 تن سکنه ٔ شیعه است که به فارسی بلوچی تکلم می کنند. آب آن از رود...
-
رنده زدن
لغتنامه دهخدا
رنده زدن . [ رَ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) رنده کردن . رندیدن . رنده کاری کردن . رجوع به رنده کردن و رندیدن و رنده کاری شود.
-
رنده کردن
لغتنامه دهخدا
رنده کردن . [ رَ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رندیدن . تراشیدن . تراشیدن و رنده زدن چوب و فلزات را برای صاف و هموار کردن آنها. رنده کاری کردن . رجوع به رنده و رندیدن و رنده زدن و رنده کاری شود.
-
رنده کار
لغتنامه دهخدا
رنده کار. [ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کار وی رندیدن چوب یا فلزات باشد. آنکه با رنده کردن چوب و فلزات آنها را صاف و تراشیده و هموار بکند. رنده کننده . رجوع به رنده و رنده کاری و رنده کردن شود.
-
رنده کاری
لغتنامه دهخدا
رنده کاری . [ رَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کار و عمل رنده کار. شغل و پیشه ٔ رنده کار. رجوع به رنده کار شود.
-
مشت رنده
لغتنامه دهخدا
مشت رنده . [ م ُ رَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) مشت رند است که رنده ٔ درودگران باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). رنده ٔ درودگران یعنی ابزاری که بدان چوب و تخته رنده کنند. (ناظم الاطباء) : یک ذره تو را نکرده هموارنجار زمان به مشت رنده .اب...
-
خشک رنده
لغتنامه دهخدا
خشک رنده . [ خ ُ رَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خارش خشک . (آنندراج ). جرب خشک . (ناظم الاطباء): خشک رنده یا خشک ریزه که به عربی آن را حصف گویند بثره هایی بود سخت خرد و سرخ و سوزاننده همچون سوزانیدن زخم سرسوزن و اندر تابستان پدید آید خاصه آن وقت که مردم گرم...
-
جستوجو در متن
-
وارندیدن
لغتنامه دهخدا
وارندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) رندیدن . رنده کردن . رجوع به رندیدن و رنده کردن شود.
-
دستریک
لغتنامه دهخدا
دستریک . [ دَ ] (اِ مرکب )رنده ٔ نجار و رنده و اره ٔ کلان . || اره ٔ کلان . || جدول و مسطر معماران . (آنندراج ).