کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنج و ضرر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رنج برگرفتن
لغتنامه دهخدا
رنج برگرفتن . [ رَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) زحمت کشیدن .رنج برداشتن . رجوع به رنج برداشتن شود : یکی رنج برگیر از ایدر بروببر نامه ٔ من بر شاه نو.فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
کسب
لغتنامه دهخدا
کسب . [ ک َ / ک ِ ] (ع مص ) ورزیدن . (از منتهی الارب ). طلب روزی کردن و ورزیدن برای اهل خود. (ناظم الاطباء). الفغدن . الفنجیدن . (یادداشت مؤلف ). روزی جستن و رسیدن به روزی . (منتهی الارب ). || سود بردن از مالی . (از ناظم الاطباء). طلب کردن و سود برد...
-
خطابیه
لغتنامه دهخدا
خطابیه . [ خ َطْ طا بی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای است از غلاة شیعه که از یاران ابوخطاب اسدی اند. او خود را به ابی عبداﷲ الامام جعفر الصادق علیه السلام نسبت می داده ، چون آن حضرت غلو ابوخطاب را درباره ٔ خود احساس فرمود از او تبرا جست . ابوخطاب هم بمجرد ...
-
معرت
لغتنامه دهخدا
معرت . [ م َ ع َرْ رَ ] (ع اِ) عیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زشتی . بدی . اذیت . رنج . آزار. گزند. آسیب . زیان : و اگر در کاری خوض کند که عاقبت وخیم و خاتمت مکروه دارد و شر و مضرت و فساد و معرت آن به ملک او بازگردد... از وخامت آن او را بیاگاهانم...
-
خبار
لغتنامه دهخدا
خبار. [ خ َ ] (اِخ ) محلی است نزدیک مدینه . چون پیغمبر اسلام قبل از واقعه ٔ بدر قصد قریش کرد از این محل گذشت . در کلام عرب «خبار» به زمین سستی که پرسنگ است اطلاق میشود. نام اصلی این ناحیه فیف الخبار است وآنرا «فیفاءالخبار» نیز می گویند. ابن فقیه آنرا...
-
نکبت
لغتنامه دهخدا
نکبت . [ ن ِ / ن َ ب َ ] (از ع ، اِمص ، اِ) آسیب . (صحاح الفرس ) (دهار). رنج . خستگی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). زیان . ضرر. آزرم . (زمخشری ) (یادداشت مؤلف ). مصیبت . بلا و سختی روزگار. بدی . (یادداشت مؤلف ). مشقت . (ناظم الاطباء). نکبة : شاد ...
-
اکمه
لغتنامه دهخدا
اکمه . [ اَ م َه ْ ] (ع ص ) کور مادرزاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نابینای مادرزاد. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 8) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). آنکه از مادر کور زاید. (المصادر زوزنی ) : شود بینا به دیدار...
-
چنانکه
لغتنامه دهخدا
چنانکه . [ چ ُ / چ ِ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ، ق مرکب ) مخفف چونانکه . بطریقی که . (ناظم الاطباء). بطوری که . بدانسان که . بصورتی که . بنحوی که . بدانگونه که . بقسمی که :بسا که مست درین خانه بودم و شادان چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک . رودکی .چنا...
-
زحمت دادن
لغتنامه دهخدا
زحمت دادن . [ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) با یکدیگر انبوهی کردن . مزاحمت . (از دهار ذیل : مزاحمت ). ازدحام کردن . فشردن یکدیگر بعلت تنگی جا. زحام . زحام کردن . زحمت کردن : تداکؤ؛ زحمت دادن . (منتهی الارب ). مداکاة؛ زحمت دادن . (منتهی الارب ).- زحمت دادن ...
-
جاهل
لغتنامه دهخدا
جاهل . [ هَِ ] (ع ص ) نادان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (دهار). احمق . کانا. مقابل عالم . نابخرد. مِجْع. (منتهی الارب ). ج ، جُهْل . جُهُل . جُهَّل .جُهّال ، جُهَلاء، جَهَله (منتهی الارب ) جاهِلون در حال رفعی ، جاهِلین در حال نصب و جرّ...
-
خطر
لغتنامه دهخدا
خطر. [ خ َ طَ ] (ع مص ) بلندقدر و بلندمرتبه گردیدن . (منتهی الارب ). خُطور. || (اِ) وسمه . رنگ . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). کتم (بحر الجواهر): عرب وسمه را خطر گوید و لیث گوید آن نباتیست که برگ او را در خضاب سیاه بکار برند. (از ترجمه ٔ صیدنه ...
-
بازنمودن
لغتنامه دهخدا
بازنمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) دوباره نمودن . (ناظم الاطباء). دوباره نشان دادن : رخی کزو متصور نمیشود آرام چرا نمودی و دیگر نمی نمائی باز. سعدی (بدایع). || بیان کردن . (ناظم الاطباء). توضیح کردن . تبیین . شرح دادن : این کار بساختند و نش...
-
آسیب
لغتنامه دهخدا
آسیب . (اِ) زخم . کوب . ضرب : به آسیب پا و بزانو و دست همی مردم افکند چون پیل مست . عنصری . || صدمه . کوس . کوست . عیب و نقص یا شکستگی که از زخم و ضرب پیدا آید : همان گرد بررفت مانند دودز آسیب رخساره ٔ مه شخود. فردوسی .اندوهم از آن است که یک روز مفاج...
-
باک
لغتنامه دهخدا
باک . (اِ) ترس . بیم . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). وحشت . هول . خوف . (ناظم الاطباء).رعب . روع . جبن . هراس . (آنندراج ). خشیت : به یک هفته در پیش یزدان پاک همی بود گشتاسب با ترس و باک . فردوسی .چه دینار بر چشم او بر چه خاک به بزم ...