کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنجیده شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رنجیده شدن
لغتنامه دهخدا
رنجیده شدن . [ رَ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رنجیدن . آزرده خاطر گشتن . آزرده دل شدن . رجوع به رنجیدن شود.
-
واژههای مشابه
-
رنجیده کردن
لغتنامه دهخدا
رنجیده کردن . [ رَ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رنجانیدن . آزرده ساختن . آزرده خاطر کردن . آزرده دل ساختن . رجوع به رنجیده شود.
-
جستوجو در متن
-
خسته گشتن
لغتنامه دهخدا
خسته گشتن . [ خ َ ت َ / ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مجروح گشتن ، جراحت برداشتن . مجروح شدن . خسته شدن : بمادر خبر شد که سهراب گردبه تیغ پدر خسته گشت و بمرد. فردوسی .|| وامانده شدن . مانده شدن . درمانده شدن . قدرت انجام کاری رااز دست دادن . || آزرده دل ش...
-
بهم آمدن
لغتنامه دهخدا
بهم آمدن . [ ب ِ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد شدن . یکی شدن .بهم پیوستن دو چیز. سر بهم آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). جمع شدن و بسته شدن . (ناظم الاطباء) : و ایشان بهم آمدند چون کوه برداشته نعره ها بانبوه . نظامی .رفت بسی دعوی از این پیشترتا د...
-
رنجه گشتن
لغتنامه دهخدا
رنجه گشتن . [ رَج َ / ج ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به تعب افتادن . آزرده شدن . متأذی شدن . رنجه شدن . رنجیده شدن . رنجیدن . رجوع به رنجه شدن و رنجیده شدن و رنجیدن شود : ازآن تاختن رنجه گشت اردشیربدید از بلندی یکی آبگیر. فردوسی .تو خود رنجه گشتی بدین تاخ...
-
بر دل گرفتن
لغتنامه دهخدا
بر دل گرفتن . [ ب َ دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ناخوشی و بی دماغ شدن . (آنندراج ). رنجیده شدن و آزرده گشتن . || بی صبر شدن . (ناظم الاطباء) : مرنج از بیخودیهای دلم زانک ز دیوانه کسی بر دل نگیرد.امیرشاهی سبزواری (آنندراج ).
-
رنجه شدن
لغتنامه دهخدا
رنجه شدن . [ رَ ج َ / ج ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به تعب افتادن . متأذی شدن . آزرده شدن . رنجه گشتن . رنجیده شدن . رنجیدن . رجوع به رنجه گشتن و رنجیده شدن و رنجیدن شود: مردمان از وی به خدای بنالیدند و از ستم و بیدادی او سخت رنجه شدند. (ترجمه ٔ تاریخ طبر...
-
درد آمدن
لغتنامه دهخدا
درد آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) قرین درد و الم شدن .- امثال : مگر زبانت درد می آید ؛ چرا از گفتن چیزی که ترا زیان ندارد امتناع ورزی . (امثال و حکم ). || بدرد آمدن . متألم شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رنجیده خاطر شدن . آزرده شدن : سخن همه سخن غا...
-
دل آزرده
لغتنامه دهخدا
دل آزرده . [ دِ زُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آزرده دل . رنجیده دل . شکسته دل . محزون . ملول : در آن انجمن بود بیگانه ای غریبی دل آزرده فرزانه ای . فردوسی .چون خیزران جد هادی در کشتن وی بدید و خود از وی دل آزرده بود. (از مجمل التواریخ والقصص ).چنانم دل آ...
-
رنجیدن
لغتنامه دهخدا
رنجیدن . [ رَ دَ ] (مص ) رنج بردن . تحمل تعب کردن . مشقت و سختی بر خود هموار کردن : بپوییم و رنجیم و گنج آکنیم بدل در همه آرزو بشکنیم . فردوسی .تو رنجی و آسان دگر کس خوردسوی گور و تابوت تو ننگرد. فردوسی .بخور هرچه داری فزونی بده تو رنجیده ای بهر دشمن...
-
دلخور
لغتنامه دهخدا
دلخور. [ دِ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) ملول . مغموم . محزون .رنجیده . (ناظم الاطباء). غمگین . افسرده : در واقعه ٔ دلخور جانکاه برادرما را بغلط مرده ای انگاشته باشد. مسیح کاشی (از آنندراج ).- دلخور بودن ؛ گله مند و ناراضی بودن از کسی یا چیزی . (فرهنگ ل...
-
متألم
لغتنامه دهخدا
متألم . [ م ُ ت َ ءَل ْ ل ِ ] (ع ص ) دردناک و دردمند. (آنندراج ). دردمند و دردناک . (غیاث ). دردیافته . (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی ، غمناک و دردمند و آزرده و رنج کشیده و متأذی و اندوهگین و رنجیده و ناخشنود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تألم شود.-...
-
نهاکة
لغتنامه دهخدا
نهاکة. [ ن َ ک َ ] (ع مص ) دلیر شدن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شجاع شدن . (از متن اللغة). دلیر و نهیک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نهیک و شجاع بودن . (از اقرب الموارد). || غلبه کردن بر کسی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). چیره شدن بر ک...