کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پولادبازو
لغتنامه دهخدا
پولادبازو. (ص مرکب ) آنکه بازو از پولاد دارد. مردی سخت زورمند : هر که با پولادبازو پنجه کردساعد مسکین خود را رنجه کرد.(گلستان ).
-
پژولانیدن
لغتنامه دهخدا
پژولانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) رنجه کردن : گر روان من پژولانند زودصد در محنت بر ایشان برگشود.مولوی .
-
اذیت
لغتنامه دهخدا
اذیت . [ اَ ذی ی َ ] (ع مص ، اِمص ) آزار. (غیاث اللغات ). ستوهی . (دستوراللغة). رنج . (غیاث اللغات ). کربت . کرب . زحمت . کدّ. تعب . عنا. محنت . شکنجه . عذاب . رنجه شدن .- اذیت کردن ، و اذیت دادن ؛ آزار کردن . آزردن . تصدیع دادن . عذاب دادن . معذب د...
-
عذر قدم
لغتنامه دهخدا
عذر قدم . [ ع ُ رِ ق َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عذر خواهی از رنجه شدن قدم کسی بسبب آمدن . کنایه از تواضعی است که جهت مردم کنند تا در کوچه مشایعت کنند و نیز کنایه از تواضعی است که با مهمان کنند و عذر قدم رنجه نمودن وی خواهند. (آنندراج ).
-
پای خاکی کردن
لغتنامه دهخدا
پای خاکی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سفر کردن و قدم رنجه فرمودن باشد. (برهان ). روان شدن بسوی کسی . پیاده آمدن و قدم رنجه کردن . (غیاث اللغات ) : فرستاده چو دید آن خشمناکی به رجعت پای خود را کردخاکی . نظامی .|| طلبکاری نمودن .(برهان ).
-
رب و رب یاد کردن
لغتنامه دهخدا
رب و رب یاد کردن . [ رَب ْ ب ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت تأثر یافتن و رنجه شدن چنانکه از سرما یا خوردن چیزی سخت ترش و غیره .
-
رتب
لغتنامه دهخدا
رتب . [ رَ ت َ ] (ع مص ) هر چهار انگشت را فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چهار انگشت را بهم پیوستن . (از اقرب الموارد). || رنجه شدن . (دهار).
-
پوشنجه
لغتنامه دهخدا
پوشنجه . [ ش َ ج َ / ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پوشنج (پوشنگ ). بوشنجه : نوشم قدح نبید پوشنجه هنگام صبوح و ساقیان رنجه .منوچهری .
-
چترک
لغتنامه دهخدا
چترک . [ چ َ رَ ] (اِ مصغر) مصغر چتر. چتر کوچک . چتر خرد.آفتاب آز اگر رنجه کندْت از نُمیدی چترکی بر سر فکن .ناصرخسرو.
-
اذی
لغتنامه دهخدا
اذی . [ اَ ذا ] (ع مص ، اِمص ) رنجش . ستوهی . (دستوراللغة). آزار. رنج . (مهذب الاسماء). چیزیکه آزار دهد. (آنندراج ). مکروه . (مهذب الاسماء). آزرده شدن . رنجه شدن . (آنندراج ). رنجور شدن . (زوزنی ):چون ملک تسبیح حق را کن غذاتا رهی همچون ملایک از اَذی ...
-
سگبانی
لغتنامه دهخدا
سگبانی . [ س َ ] (حامص مرکب ) عمل سگبان : برای پرورش جسم ، جان چه رنجه کنم که حیف باشد روح القدس بسگبانی . رودکی .سگبانی تو همی گزینم در جنب سگان از آن نشینم .نظامی .
-
شکفه
لغتنامه دهخدا
شکفه . [ ش ِ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) مخفف شکافه . زخمه . مضراب . (یادداشت مؤلف ) : نوشم قدح نبید نوشنجه هنگام صبوح ساقیان رنجه خنیاگر ایستاد و بربطزن از بس شکفه شده در اشکنجه .منوچهری .
-
فوشنجه
لغتنامه دهخدا
فوشنجه . [ ش َ ج َ / ج ِ ] (ص نسبی ) از فوشنج . فوشنجی : خوشا قدح نبیذ فوشنجه هنگام صبوح و ساقیان رنجه . (منسوب به منوچهری ).|| (اِخ ) فوشنج . پوشنج . (یادداشت مؤلف ).
-
آب چین
لغتنامه دهخدا
آب چین . (اِ مرکب ) جامه ای که تن مرده را پس از غسل بدان خشک کنند. (از برهان ) : براهام گفت ای نبرده سوارهمی رنجه داری مرا خوارخواربخسبی و چیزت بدزدد کسی از این در مرا رنجه داری بسی بخانه درآی ار جهان تنگ شدهمه کار بی برگ و بی رنگ شدبه پیمان که چیزی ...
-
در کوفتن
لغتنامه دهخدا
در کوفتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) در کوبیدن . کوفتن در. دق الباب کردن . در زدن : در من چه کوبی ره من چه گیری چه آرام گیرد دلت با چنانی . فرخی (از آنندراج ).انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت . ناصرخسرو.به پیغمبری کوبم آنگه ...