کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رنجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رنجه
لغتنامه دهخدا
رنجه . [ رَ ج َ / ج ِ ] (اِمص ) بیماری . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنج . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). درد. (ناظم الاطباء). || از روی تبختر و ناز خرامیدن . (از برهان قاطع) (آنندراج ). خرامی از روی ناز. (فرهنگ جهانگیری ). صو...
-
واژههای مشابه
-
رنجه کردن
لغتنامه دهخدا
رنجه کردن . [ رَ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزردن . آزرده ساختن . اذیت کردن . به تعب واداشتن . رنجه داشتن . رنجانیدن . رجوع به رنجه داشتن و رنجانیدن شود : که باید که رنجه کنی پای خویش نمایی مرا سرو بالای خویش . فردوسی .بدو گفت کای پهلوان سپاه چرا ...
-
رنجه گردیدن
لغتنامه دهخدا
رنجه گردیدن . [ رَ ج َ / ج ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رنجه گشتن . رجوع به رنجه گشتن شود.
-
رنجه گشتن
لغتنامه دهخدا
رنجه گشتن . [ رَج َ / ج ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به تعب افتادن . آزرده شدن . متأذی شدن . رنجه شدن . رنجیده شدن . رنجیدن . رجوع به رنجه شدن و رنجیده شدن و رنجیدن شود : ازآن تاختن رنجه گشت اردشیربدید از بلندی یکی آبگیر. فردوسی .تو خود رنجه گشتی بدین تاخ...
-
رنجه دارنده
لغتنامه دهخدا
رنجه دارنده . [ رَ ج َ / ج ِ رَ دَ / دِ] (نف مرکب ) موذی . آزاررسان . رنجاننده : رنجه دارنده کم زید چو مگس هست بی رنج از آن زید کرگس .سنایی .
-
رنجه داشتن
لغتنامه دهخدا
رنجه داشتن . [ رَ ج َ / ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) آزرده ساختن . آزرده خاطر کردن . اذیت کردن . آزار رساندن . معذب ساختن . رنجه کردن . رجوع به رنجه کردن شود : هر آن کس که پیش تو گیرد پناه گرش رنجه داری تو باشد گناه . فردوسی .بدو گفت زرمهر کای شهریارروان را ...
-
رنجه ساختن
لغتنامه دهخدا
رنجه ساختن . [ رَ ج َ / ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) رنجه داشتن .رنجه کردن . رنجانیدن . رجوع به ترکیبات مزبور شود.- رنجه ساختن پا ؛ قدم رنجه کردن . (آنندراج ). رجوع به قدم رنجه کردن ذیل رنجه کردن شود : مساز خنده دگر رنجه پا که جای تو نیست لب ملول نظیری که وق...
-
رنجه شدن
لغتنامه دهخدا
رنجه شدن . [ رَ ج َ / ج ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به تعب افتادن . متأذی شدن . آزرده شدن . رنجه گشتن . رنجیده شدن . رنجیدن . رجوع به رنجه گشتن و رنجیده شدن و رنجیدن شود: مردمان از وی به خدای بنالیدند و از ستم و بیدادی او سخت رنجه شدند. (ترجمه ٔ تاریخ طبر...
-
قدم رنجه فرمودن
لغتنامه دهخدا
قدم رنجه فرمودن . [ ق َ دَ رَ ج َ / ج ِ ف َ دَ ] (مص مرکب ) قدم رنجه کردن . زحمت راهی را تحمل کردن و رفتن : قدم رنجه فرمای تا سر نهم سر جهل و ناراستی برنهم .سعدی (بوستان ).
-
قدم رنجه کردن
لغتنامه دهخدا
قدم رنجه کردن . [ ق َ دَ رَ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قدم رنجه فرمودن . زحمت راهی را تحمل کردن : توقع آن است که به وجه دمسازی و بنده نوازی قدم رنجه کنی . (سندبادنامه ).
-
جستوجو در متن
-
اذات
لغتنامه دهخدا
اذات . [ اَ ] (ع مص ، اِمص ) اَذاة. اَذی ̍. اَذیّت . رنجش . رنجه . رنجه شدن . (مؤید الفضلاء). || رنجه کردن . (مؤید الفضلاء).
-
هم پنجه
لغتنامه دهخدا
هم پنجه . [ هََ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) هم زور. هم نبرد. هم آورد : نه با شیری کسی را رنجه داردنه از شیران کسی هم پنجه دارد.نظامی .
-
فولادبازو
لغتنامه دهخدا
فولادبازو. (ص مرکب ) قوی . نیرومند. آنکه بازویش چون پولاد مقاومت دارد : هرکه با فولادبازو پنجه کردساعد سیمین خود را رنجه کرد.سعدی .