کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رمی
لغتنامه دهخدا
رمی . [ رَ می ی ] (ع اِ) میغ بزرگ قطره . (مهذب الاسماء). ابرپاره های کوچک یا ابر بزرگ قطره ٔ سخت بار. ج ، اَرْماء، اَرْمیة، رَمایا. (از منتهی الارب ). قطعه های کوچک از ابر یا ابر درشت قطره ٔ سخت باراز ابرهای موسم گرما و پاییز. (از اقرب الموارد).
-
رمی
لغتنامه دهخدا
رمی . [ رَم ْی ْ ] (ع مص ) انداختن چیزی از دست . (منتهی الارب ).افکندن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). رمایة. (اقرب الموارد). افکندن . پرتاب کردن .- رمی جمرة ؛ از مناسک حج است در نزول مِنی ̍، و آن انداختن سنگ در جمره ٔ عقبه است . جمره...
-
رمی
لغتنامه دهخدا
رمی . [ رِ ما ] (ع اِ) آواز سنگ که طفلان اندازند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
مردم رمی
لغتنامه دهخدا
مردم رمی . [ م َ دُ رَ ] (حامص مرکب ) مردم گریزی . رمندگی : جوانمردی شیر با آدمی ز مردم رمی دان نه از مردمی .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
حصاب
لغتنامه دهخدا
حصاب . [ ح ِ ] (ع مص ) محاصبه . رمی حصب .
-
ارماء
لغتنامه دهخدا
ارماء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَمی ّ.
-
مرمی
لغتنامه دهخدا
مرمی . [ م َ می ی ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رمی و رمایة. رجوع به رمی و رمایة شود. افکنده شده . افکنده . انداخته . انداخته شده . پرتاب شده . گشاد داده .
-
مرمیة
لغتنامه دهخدا
مرمیة. [ م َ ی ی َ ] (ع ص ) تأنیث مَرمی ّ که نعت مفعولی است از مصدر رمی و رمایة. رجوع به مَرمی ّ و رمی و رمایة شود.
-
رسمیات
لغتنامه دهخدا
رسمیات . [ رَمی یا ] (ع اِ) عادتها و قاعده ها. (ناظم الاطباء).
-
حراق
لغتنامه دهخدا
حراق . [ ح ِ ] (ع اِ) کسی که فساد نماید در هر چیز. || آنچه نخل را به وی گشن دهند. || (ص ) نار حراق ؛ آتش پاک سوزنده که باقی نگذارد چیزی را. || رمی حراق ؛ رمی سخت . (منتهی الارب ).
-
قرطسة
لغتنامه دهخدا
قرطسة. [ ق َ طَ س َ ] (ع مص ) بنشانه رسیدن و رسانیدن . گویند: رمی فقرطس . (منتهی الارب ).
-
قارعةالوادی
لغتنامه دهخدا
قارعةالوادی . [رِ ع َ تُل ْ ] (اِخ ) گردنه ای است در میان وادی که رمی جمره از آنجا میکنند در منی . (معجم البلدان ج 7).
-
ارمیة
لغتنامه دهخدا
ارمیة. [ اَ ی َ ] (ع اِ) ج ِ رَمی ّ. ابرهای بزرگ قطره ٔ سخت بار و ابرپاره های کوچک . (آنندراج ).