کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رمک
لغتنامه دهخدا
رمک . [ رَ م َ ] (اِ) رمه . (فرهنگ اسدی )(برهان ). گله ٔ گوسفند و ایلخی اسب و غیره . (برهان ).معرب آن رَمَق است . رجوع به رَمَق شود : رمک و رمه خواهی و شبان نیزهم شاد نباشی بدانکه تو نه شبانی (کذا). طیان (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).پنج هزار اشتر...
-
رمک
لغتنامه دهخدا
رمک . [ رَ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان قصر شیرین در7هزارگزی جنوب شرقی قصر شیرین و 2هزارگزی شمال راه شوسه ٔ قصر شیرین به خسروی . دارای 25 تن سکنه و پاسگاه گارد گمرک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
رمک
لغتنامه دهخدا
رمک . [ رَ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان حومه ٔ بخش رامسر از شهرستان شهسوار در 2هزارگزی شرق رامسر و کنار راه شوسه ٔ رامسر به شهسوار. دارای آب و هوایی معتدل و مرطوب و مالاریایی و 530 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ رمک رود تأمین می شود و محصول آن بر...
-
رمک
لغتنامه دهخدا
رمک .[ رَ م َ ] (ع اِ) ج ِ رَمَکة. رجوع به رَمَکة شود.
-
جستوجو در متن
-
رامک
لغتنامه دهخدا
رامک . [ م َ ] (اِخ ) قریه ای است به 2500گزی رامسر. (یادداشت مؤلف ). نام قریه ای و در فرهنگ جغرافیایی ایران «رمک » ضبط شده است . رجوع به رمک شود.
-
ارماک
لغتنامه دهخدا
ارماک . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَمَک . جج ِ رَمَکة.
-
گاو وحشی
لغتنامه دهخدا
گاو وحشی . [ وِ وَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقرالوحش . رَمک . گاو کوهی . به عبری «ریم » گویند. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.
-
گرم رود
لغتنامه دهخدا
گرم رود. [ گ َ ] (اِخ ) از جمله ٔ دهات تنکابن است که آن را رمک هم میگویند. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 144).
-
رمکة
لغتنامه دهخدا
رمکة. [ رَ م َ ک َ ] (ع اِ) اسب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اسب و مادیان اسب تاتاری که برای نسل باشد. (منتهی الارب ). ستوری که به نسل گرفته می شود. ج ، رَمَک ، رِماک ، رَمَکات ، اَرْماک . (از اقرب الموارد). ماده از ستوران و این کلمه معر...
-
بقرالوحش
لغتنامه دهخدا
بقرالوحش . [ ب َ ق َ رُل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) رَمَک . (یادداشت مؤلف ). گاو کوهی . (یادداشت مؤلف ). بقرالوحش و بقرالوحشی : مها (گاودشتی )، ایل (بز نر)، یحمور (گورخر)، ثیتل (نوعی گاودشتی )، وعل (بز کوهی ). (از اقرب الموارد). و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص...
-
رامسر
لغتنامه دهخدا
رامسر. [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای شهسوار و همچنین نام قصبه ٔ مرکز دهستان است . این دهستان در قسمت شمال باختری شهسوار در ساحل دریای خزر واقع شده و هوای آن مانند سایر نقاط ساحلی شهرستان معتدل مرطوب و آب قراء آن از رودخانه های نسأرود، صفارود و...
-
رامسر
لغتنامه دهخدا
رامسر. [ س َ ] (اِخ ) نام شهرکی مرکزبخش رامسر از شهرستان شهسوار، واقع در 22هزارگزی شمال باختری شهسوار و 116هزارگزی رشت که در دامنه ٔ آخرین رشته ارتفاعات پوشیده از جنگل های سبز و خرم سلسله ٔ جبال البرز در ساحل دریای خزر قرار گرفته است . مختصات جغرافیا...
-
تاش
لغتنامه دهخدا
تاش . (ترکی ، پسوند) مؤلف غیاث اللغات در ذیل خواجه تاش آرد: نزد حقیر مؤلف تحقیق این است که خواجه تاش در اصل خواجه داش باشد و دال را بجهت قرب مخرج به تاء بدل کرده اند و «داش » در ترکی مرادف بلفظ «هم » آید که بجهت اشتراک است چنانچه یولداش بمعنی همراه...
-
رمه
لغتنامه دهخدا
رمه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ) گله ٔ گوسفند و ایلخی اسب .(برهان ). گله ٔ گوسفند. (آنندراج ). گله ٔ گوسفند و امثال آنها. (فرهنگ نظام ). گله ٔ گوسپندان . (ناظم الاطباء). سیله . رمک . (برهان ). رَمَق . (منتهی الارب ) (المعرب جوالیقی ). قطیع. ثَلّة. (منتهی ...