کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رمال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رمال
لغتنامه دهخدا
رمال . [ رَم ْ ما ] (ع ص ، اِ) بوریاگر. (مهذب الاسماء). || فروشنده ٔ رَمْل . (المنجد). || رَمْل کش . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ).آنکه ادعای دانستن رَمْل کند. رمل بین . رمل انداز. فال بین . فالگو. دارنده ٔ علم رمل . (از اقرب الموارد).- امثال : از گیر ...
-
رمال
لغتنامه دهخدا
رمال . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَمْل . ریگها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).ج ِ رَمْلة. (دهار). رجوع به رَمْل شود : فرازگشت نشیب و نشیب گشت فرازرمال گشت رماد و رماد گشت رمال . قطران تبریزی .ایشان چو روز روشن و بدخواهشان چو شب ایشان سحاب رحمت و گیتی همه رما...
-
رمال
لغتنامه دهخدا
رمال . [ رُ ] (ع اِ) حصیر. (منتهی الارب ). حصیر تنگ بافته شده . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بوریا. || برگهای خرما در رسن و مانند آن بافته و آن بمنزله ٔ رشته و پود است . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
ام رمال
لغتنامه دهخدا
ام رمال . [ اُم ْ م ِ رِ ] (ع اِ مرکب ) کفتار. (از المرصع) (منتهی الارب ) (از المنجد).
-
جستوجو در متن
-
رمالی
لغتنامه دهخدا
رمالی . [ رَم ْ ما ] (حامص ) شغل رَمّال . عمل و کار رمال . رجوع به رَمّال و رَمْل شود.
-
رمل کش
لغتنامه دهخدا
رمل کش . [ رَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رَمّال .(ملخص اللغات حسن خطیب ). رجوع به رمال و رمل شود.
-
گندای
لغتنامه دهخدا
گندای . [ گ ُ ] (ص ، اِ) فالگو. فالگیر. رمال . (از ناظم الاطباء).
-
عقربة
لغتنامه دهخدا
عقربة. [ ع َ رَ ب َ ] (اِخ ) رمال و ریگهایی است در شرق خریمیة. و آن را آبی از آن بنی اسد نیز دانسته اند. (از معجم البلدان ).
-
وبار
لغتنامه دهخدا
وبار. [ وَ رِ ] (اِخ ) زمینی است عاد را میان یمن و رمال یبرین . رجوع به معجم البلدان و منتهی الارب و ناظم الاطباء شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سنبل رمال . او راست : کتاب فتح مصر للسلطان سلیم .
-
حساب گر
لغتنامه دهخدا
حساب گر. [ ح ِ گ َ ] (ص مرکب ) محاسب . حاسب . حَسّاب . || کنایت از انسان محتاط و دوراندیش . || فال بین . فالگو یا نوعی از آنان . رمال .
-
حاضر
لغتنامه دهخدا
حاضر. [ ض ِ ] (اِخ ) موضعی است از رمال دهناء. (معجم البلدان ). || کوهی است از کوههای دهناء. (منتهی الارب ).
-
عالج
لغتنامه دهخدا
عالج . [ ل ِ ] (اِخ ) جائی است به بادیه و در آن ریگستانی است . (منتهی الارب ). ابوعبداﷲ سکونی گوید عالج رمال است میان فَید و قریات . (از معجم البلدان ).