کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رماح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رماح
لغتنامه دهخدا
رماح . [ رَم ْ ما ] (اِخ ) ابن ابرد. رجوع به ابن میاده شود.
-
رماح
لغتنامه دهخدا
رماح . [ رَم ْ ما ] (اِخ ) منسوب است به صنعت رِماح که نیزه سازی را می رساند و جماعتی بدان منسوبند و از جمله ٔ آنهاست ابوجعفر احمدبن محمدبن عبدالوارث الرماح از مردم مصر که در ذیحجه ٔ سال پانصد و هشتاد و سه درگذشت . (از لباب الانساب ج 1).
-
رماح
لغتنامه دهخدا
رماح . [ رَم ْ ما ](ع ص ) نیزه گر. (منتهی الارب ) (دهار). نیزه باز کامل . (آنندراج ). استاد در نیزه اندازی . (از تاج العروس ).
-
رماح
لغتنامه دهخدا
رماح . [ رِ ] (اِخ ) موضعی است در نزدیکی تباله . (از معجم البلدان ).
-
رماح
لغتنامه دهخدا
رماح . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رُمْح . نیزه ها. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات )(از اقرب الموارد). رجوع به رُمْح شود : میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و نمور. مسعودسعد.ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسدکه این کشنده سیوف است و آن زدوده رماح .مسعودس...
-
واژههای مشابه
-
رماح الجن
لغتنامه دهخدا
رماح الجن . [ رِ حُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) طاعون .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به طاعون شود.
-
رماح العقرب
لغتنامه دهخدا
رماح العقرب . [ رِ حُل ْ ع َ رَ ](ع اِ مرکب ) دم کژدم که دروا باشد. (منتهی الارب ).
-
حره ٔ رماح
لغتنامه دهخدا
حره ٔ رماح . [ ح َرْ رَ ی ِ رُ ] (اِخ ) موضعی است به دهناء. (معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
ابوشرحبیل
لغتنامه دهخدا
ابوشرحبیل . [ اَ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن میاده ، رماح بن ابرد. رجوع به رماح ... شود.
-
رمیح
لغتنامه دهخدا
رمیح . [ رِ ] (ازع ، اِ) ممال رِماح . رجوع به رِماح شود : بفرمود شاه جهان [ کیخسرو ] تا سلیح بیارند تیغ و سنان و رمیح .فردوسی .
-
سیوف
لغتنامه دهخدا
سیوف . [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ سیف . شمشیرها : میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و سنور. مسعودسعد.ز رای و عزم تو گردون و دهر از آن ترسدکه این کشیده سیوف است و آن زدوده رماح . مسعودسعد.رجوع به سیف شود.
-
خطیه
لغتنامه دهخدا
خطیه . [ خ َطْ طی ی َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به خط بحرین و این کلمه صفت است برای رماح و رماح خطیه نیزه های مرغوبی است که در خط بحرین فروشند نه آنکه منبت آنها در آنجا باشد. (از منتهی الارب ).
-
نمور
لغتنامه دهخدا
نمور. [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نمر. رجوع به نَمِر شود : میزبانان من سیوف و رماح میهمانان من کلاب و نمور.مسعودسعد.