کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رقی
لغتنامه دهخدا
رقی . [ رِق ْ قی ] (اِخ ) ابوسعید فقیه است . او راست : کتاب الاصول و کتاب شرح الموضح . (از فهرست ابن الندیم ).
-
رقی
لغتنامه دهخدا
رقی . [ رِق ْ قی ی ] (اِخ ) ابوالقاسم رقی ... رجوع به ابوالقاسم رقی شود.
-
رقی
لغتنامه دهخدا
رقی . [ رِق ْ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به رقة که شهری است درساحل فرات . || منسوب است به رقه که قلعه و لنگرگاهی است در مشرق اندلس . (از انساب سمعانی ).
-
رقی
لغتنامه دهخدا
رقی . [ رِق ْ قی ی ] (ع ص ) به لغت اهل عراق لاغر و نزار از مرد و یا شتر. (ناظم الاطباء).
-
رقی
لغتنامه دهخدا
رقی . [ رُ قَن ْ ] (ع اِ) یا رُقی ̍. ج ِ رُقیَة. (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ رقیة به معنی افسون و تعویذ. (آنندراج ). افسون . (یادداشت مؤلف ). ج ِ رقیه به معنی افسونها. (از دهار). رجوع به رقیة شود.
-
رقی
لغتنامه دهخدا
رقی . [ رُ قی ی ] (ع مص ) رَقْی . مصدر به معنی رَقْی و رقیة. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به رَقْی ْ شود.
-
رقی
لغتنامه دهخدا
رقی . [ رُق ْ قا ](ع اِ) پیه تنک که آن را توان آشامید و فی المثل : وجد تنی الشحمة الرقی علیها المأتی ؛ شخصی گوید که وی را صاحبش ضعیف و ناتوان انگارد. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
رقی
لغتنامه دهخدا
رقی . [رَق ْی ْ ] (ع مص ) دردمیدن بر کسی افسون خود را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). رُقی ّ. رُقیَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رقیه و رقی شود. || برآمدن برچیزی . (منتهی الارب ).رقی فیه و رقی الیه رُقیا و رُقیاً. (از اقر...
-
رقی
لغتنامه دهخدا
رقی . [رُ قی ی ] (ع مص ) صعود. قوله تعالی : و لن نؤمن لرقیک ؛ ای صعودک . (ناظم الاطباء). صعود. رقی فیه و رقی الیه رُقیاً. صعد. (اقرب الموارد). رجوع به رقی شود.
-
واژههای مشابه
-
علی رقی
لغتنامه دهخدا
علی رقی . [ ع َ ی ِ رَق ْ قی ] (اِخ ) ابن عبدالملک رقی ، مکنّی به ابوالحصین . وی قاضی حلب بود و ذکر او در یتیمةالدهرثعالبی آمده است . رجوع به یتیمةالدهر ج 1 ص 70 شود.
-
علی رقی
لغتنامه دهخدا
علی رقی . [ع َ ی ِ رَق ْ قی ] (اِخ ) ابن عبدالرحیم بن حسن بن عبدالملک بن ابراهیم سلمی عباسی رقی بغدادی ، مشهور به ابن عصار و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی عباسی شود.
-
ابوبکر رقی
لغتنامه دهخدا
ابوبکر رقی . [ اَ بو ب َ رِ رَق ْ قی ] (اِخ ) ابن محمدبن خلیل از مردم رقه . طبیبی ماهر در علم و عمل و مربی شاگردان بسیار. و اولین کس است که مسائل حنین را تفسیر کرد. وفات او به سال 330 هَ . ق . است .
-
اصحاب رقی
لغتنامه دهخدا
اصحاب رقی . [ اَ ب ِ رُ قا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رقی ، ج ِ رُقْیه بمعنی افسون و تعویذاست ، یعنی خداوندان افسون و تعویذ. صاحبان ادعیه .
-
حسن رقی
لغتنامه دهخدا
حسن رقی . [ ح َ س َ ن ِ رِق ْ ق ] (اِخ ) ابن داود. کتاب وی مورد تقلید ثعلب درتألیف کتاب «الفصیح » بوده است . (ذریعه ج 3 ص 157).