کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رقت
لغتنامه دهخدا
رقت . [ رِق ْ ق َ ] (ع اِمص ) نرمی و ملایمی . (غیاث اللغات ). نرمی و تنکی و نازکی و باریکی و دقت . (ناظم الاطباء). تنکی . نرم و تنک گردیدن . گشادگی . نرمی . دقت . نازکی . نقیض خثور. مقابل غلظت . مقابل سطبری . (یادداشت مؤلف ).- رقت قلب ؛ نرم دلی و ا...
-
واژههای مشابه
-
رقت آمدن
لغتنامه دهخدا
رقت آمدن . [ رِق ْ ق َ م َ دَ ] (مص مرکب ) حالت تأثر دست دادن . متأثر شدن . محزون گردیدن . حالت دلسوزی و اندوه پیدا کردن . دل سوختن : کسری را به مشاهدات اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هر چند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه ).مرا رقتی در دل آم...
-
رقت آوردن
لغتنامه دهخدا
رقت آوردن . [ رِق ْ ق َ وَ دَ ] (مص مرکب ) حال تأثر دست دادن . متأثرشدن . سوختن دل به کسی یا حیوانی : بسبب قرابت نسبت و اتشاج لحمت برطایع و خلع او رقت آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 280). جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند و ایشان را نظری بر...
-
رقت آور
لغتنامه دهخدا
رقت آور. [ رِق ْ ق َ وَ ] (نف مرکب ) رقت انگیز. که حس ترحم برانگیزد. که حس شفقت و دلسوزی تهییج کند. که شخص را به حال رقت و تأثر آورد. (یادداشت مؤلف ).که دل سوزاند. رجوع به رقت آوردن و رقت انگیز شود.
-
رقت انگیز
لغتنامه دهخدا
رقت انگیز. [ رِق ْ ق َ اَ ] (نف مرکب ) رقت آور. که رقت قلب آورد. که حس ترحم و شفقت برانگیزد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به رقت آور شود.
-
رقت بار
لغتنامه دهخدا
رقت بار. [ رِق ْ ق َ ] (نف مرکب ) رقت انگیز. رقت آور. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
واژههای همآوا
-
رقط
لغتنامه دهخدا
رقط. [ رُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ رُقطَة. (ناظم الاطباء). رجوع به رقطة شود. || ج ِ رَقطاء. (از اقرب الموارد). رجوع به رقطاء شود.
-
رقة
لغتنامه دهخدا
رقة. [ رَق ْ ق َ ] (اِخ ) شهری در کنار رود فرات و اکنون خراب و ویران است . (ناظم الاطباء). شهری است بر فرات مقدم دیار ربیعة. (منتهی الارب ). شهر مشهوری است در ساحل فرات از جانب شرقی آن و از آن تا حران که یکی از بلاد جزیره است سه روز راه است . (از معج...
-
رقة
لغتنامه دهخدا
رقة. [ رَق ْ ق َ ] (اِخ ) قلعه و لنگرگاهی است در مشرق اندلس . (از انساب سمعانی ).
-
رقة
لغتنامه دهخدا
رقة. [ رَق ْ ق َ ] (ع اِ) هر زمین بر لب رود که آب بر وی در وقت مدبر آید و سپس فرورود. ج ، رِقاق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هر زمین بر لب رودخانه که آب در هنگام مد آن را فراگیرد و سپس در آن فرو رود و برای رستنیها نیکو گردد. ج ، رقاق و ابوحاتم...
-
رقة
لغتنامه دهخدا
رقة. [ رَق ْ ق َ] (اِخ ) شهری است دیگر غربی بغداد. (منتهی الارب ).
-
رقة
لغتنامه دهخدا
رقة. [ رِ ق َ ] (ع اِ) سیم مضروب . ج ، رقون و رقات . (ناظم الاطباء). نقره ٔ مسکوک و«هاء» عوض «واو» است . ج ، رقون . (از اقرب الموارد). سیم مضروب (والهاء عوض عن الواء). ج ، رِقون و رِقات و فی الحدیث : فی الرقة ربع العشر و فی اربعین شاة شاة وفی خمس من ...
-
رقة
لغتنامه دهخدا
رقة. [ رِق ْ ق َ ] (ع اِمص ) مهربانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رقت شود.- رقةالعیش ؛ فراخی و نعمت زندگی . (اقرب الموارد). || تنکی و نازکی . (ناظم الاطباء). نازکی . (از اقرب الموارد). تنکی . (منتهی الارب ).- رقةالجانب ...