کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رقاصة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رقاصة
لغتنامه دهخدا
رقاصة. [ رَق ْ قا ص َ / ص ِ ] (ع ص ، اِ) یا رقاصه . مؤنث رقاص . (اقرب الموارد). مؤنث رقاص ؛ زن بازیگر و پای کوب . (یادداشت مؤلف ). زن رقص کننده . زن پای کوب . (فرهنگ فارسی معین ). || پاندول ساعت و جز آن . (یادداشت مؤلف ). || بازیی است مر عربان را...
-
واژههای مشابه
-
رقاصه
لغتنامه دهخدا
رقاصه . [ رَق ْ قا ص َ / ص ِ ] (ع ص ، اِ) رَقّاصَه . رجوع به رقاصة شود.
-
جستوجو در متن
-
تالیونی
لغتنامه دهخدا
تالیونی . (اِخ ) ماری ... (1804-1884 م .).رقاصه ٔ مشهور که در استکهلم پا بعرصه ٔ وجود نهاد.
-
دانسوز
لغتنامه دهخدا
دانسوز.[ سُز ] (فرانسوی ، ص ، اِ) رقاصه . زن دوستدار رقص . زنی که رقاصی پیشه دارد.
-
زافنة
لغتنامه دهخدا
زافنة. [ ف ِ ن َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ لنگان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || زن آسان جماع . (منتهی الارب ). || زن رقاصه . (منتهی الارب ).
-
چل بند
لغتنامه دهخدا
چل بند. [ چ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) جامه ای رقاصان را. چهل بند و نوعی جامه ٔ مخصوص رقاصان که از پارچه های مختلف به الوان گونه گون سازند. جامه ای رقاصان را که دامنهای آن به رنگهای مختلف بر زبر یکدیگر است و دیده شود. پیراهن مخصوصی که غالباً رقاصهای کولی پوش...
-
دعاگو
لغتنامه دهخدا
دعاگو. [ دُ ] (نف مرکب ) دعاگوی . دعاگوینده . دعاکننده . داعی . || خیرخواه . خیراندیش . نیک خواه . (ناظم الاطباء) : آنگاه بفرمود مهر کردند و پس به خادم دعاگو سپردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 370). اما دیگر رعایای آن ولایت دعاگویان دولت قاهره ثبتهااﷲاند....
-
پیکاسو
لغتنامه دهخدا
پیکاسو. [ س ُ ] (اِخ ) نقاش معروف معاصراسپانیایی مقیم فرانسه . مولد مالاگای اسپانیا بسال 1881 م . یکی از ارکان مکتب کوبیسم . وی بسال 1937 در صف جمهوریخواهان علیه فاشیست ها و فرانکو مبارزه کرد وسرانجام بفرانسه رفت . اکنون مدتهاست که در فرانسه سکونت دا...
-
لوند
لغتنامه دهخدا
لوند. [ ل َ وَ ] (ص ، اِ) غرشمال . روسبی . (اوبهی ). فاحشه . زن بدکار. قری . توشمال . شوخ .جماش . شنگ . اطواری . لولی . هرزه . هرجائی . زن فاحشه . (برهان ). زن که با مطربان دستیاری کردی : مطرب بزم تو باد آنکه کند از فلک زهره نشاطزمین تا شود او را لون...
-
بازیگر
لغتنامه دهخدا
بازیگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بازی کننده . لَعِب (منتهی الارب ) لَعّاب (دهار) سامد. قصّاف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). لاعب . لاهی . (دهار). آنکه ببازیهای تفریحی و ورزش سرگرم شود. سرگرم کننده . مشغول کننده : شده تیغها در سر انداختن چو بازیگر از گویه...
-
شاهد
لغتنامه دهخدا
شاهد. [ هَِ ] (ع اِ) مرد نیکوروی و خوش صورت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ریدک . نکل . نوخط. نوجوان . لیتک . (برهان ) : شاهدان زمانه خرد و بزرگ دیده را یوسفند و دل را گرگ .سنایی .هر گروهی بر زنی و شاهدی شیفته گشته چون مرغ در دام و دستان او مانده . (ب...
-
رقص
لغتنامه دهخدا
رقص . [ رَ ] (ع مص ) یا رَقَص .پویه دویدن : و لا یکون الرقص الا للاعب ابل و لما سواه القفز و النقر. (منتهی الارب ). جنبیدن و برجستن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پویه دویدن . (آنندراج ).- رقص درختان ؛ کنایه از جنبیدن شاخ و برگ درختان به روز باد لی...
-
طاق بستان
لغتنامه دهخدا
طاق بستان . [ ق ِ ب ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاهان بین گاوبنده و کرمانشاهان ، در 143000 گزی سنندج و 7500 گزی کرمانشاهان . در این محل قریب به سی چهل خانوار سکونت دارند، طاقها و حجاریهای زمان ساسانیان در کنار آبادی سر راه کردستان واقع ...