کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفقا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رفیق بازی
لغتنامه دهخدا
رفیق بازی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل رفیق باز. محبت بسیار به دوستان و رفقا. (فرهنگ فارسی معین ).
-
پس افتاده
لغتنامه دهخدا
پس افتاده . [ پ َ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی را گویند که در راه از رفقا بازمانده باشد. (برهان قاطع). || پس افت . اندوخته . پس انداز. ذخیره . پس افکند. پس اوگند.
-
ولی داشتن
لغتنامه دهخدا
ولی داشتن . [ وَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، داشتن متکفل هزینه ٔ عیش و عشرت خود و رفقا. توضیح اینکه وقتی یکی از لات هاچنین کسی را پیدا کند هنگام دعوت کردن و «بفرما زدن » به رفقایش میگوید بفرمائید برویم امشب ولی داریم . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال...
-
جوشش
لغتنامه دهخدا
جوشش . [ ش ِ ] (اِمص ) از جوشیدن . غلیان . جوش داشتن . بجوش آمدن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : باده در جوشش گدای جوش ماست چرخ در گردش اسیر هوش ماست . مولوی .|| گرم گیری در معاشرت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): فلان جوششی با رفقا نداشت .
-
رفقاء
لغتنامه دهخدا
رفقاء. [ رُ ف َ ] (ع اِ) یا رفقا. در تداول فارسی ، ج ِ رِفیق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (غیاث اللغات ). ج ِ رفیق ، به معنی همراه .(از آنندراج ). مأخوذ از عربی ، یاران و دوستان و همراهان و رفیقان . ...
-
بتویل بن الیاس
لغتنامه دهخدا
بتویل بن الیاس . [ ] (اِخ ) از مهتران کنعان بوده است : اسحاق ... از پس اسماعیل صدوبیست سال بزیست و خدای تعالی او را پیغامبری داد... و زنی داشت نام او رفقا هم از زمین کنعان ، دختر مهتر کنعان نام او بتویل بن الیاس و از آن زن او را دو پسر آمد. (مجمل الت...
-
اسپارتاکوس
لغتنامه دهخدا
اسپارتاکوس . [ اِ ] (اِخ ) مردی رشید و دلاور نومیدیائی . وی در زمان حکومت رومیان قدیم خروج کرد و اصلاً از نومیدیا یعنی مغربی بوده ولی در تراکیا تولد یافته بعد از دخول در نظام اورا به روم گسیل کردند. در آن میان فرار کرد و گرفتار و زندانی گردید. در سال...
-
ثقیف
لغتنامه دهخدا
ثقیف . [ ث َ ] (اِخ ) فقید ثقیف ، گم شده ٔ ثقیف . در اول اسلام به طائف دو برادر بودند یکی از آن دو زنی از بنی کنة کرد و سپس به سفری شد و زن خویش به برادر سپرد قضا را روزی چشم اوبه زن برادر افتاد و عاشق وی گشت و عشق خویش پنهان میداشت تا از اثر عشق بیم...
-
هتر
لغتنامه دهخدا
هتر. [ هَِ ت ِ ] (یونانی ، اِ) نام بخشی از سپاهیان اسکندر مقدونی بود که افراد آن از صنف سواره نظام و از حیث قوت جسمانی و قدرت جنگی و فنون آن در بین سایر لشکریان ممتاز بودند. دسته ٔ پنجم این سپاه را اغلب خارجیها تشکیل میدادند. این کلمه در زبان یونانی ...
-
شلاقی
لغتنامه دهخدا
شلاقی . [ ش َل ْ لا ] (ص نسبی ) منسوب به شلاق . || قسمت باریک تر تنه ٔ درخت تبریزی و سپیدار که در نجاری و خرپاکوبی متداول است و از لحاظ قطر میان تیر و دستک واقع میشود. || (اصطلاح بنایی ) پرتاب کردن گچ با دست و جز آن در میان درزی که دست در آن نتوان کر...
-
چله نشستن
لغتنامه دهخدا
چله نشستن . [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ](مص مرکب ) بقصد ریاضت و عبادت . معتکف چله خانه شدن . برای انجام ریاضات و عبادات چهل روزه ، گوشه ٔ انزوا گرفتن . ترک لذایذ دنیوی گفتن و در گوشه ٔ خلوتی بعبادت و ریاضت مشغول شدن . مراسم و آداب چله ٔ مخص...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم نبی (ع ). پدر او ابراهیم خلیل (ع ) و مادر او ساره (سارا) است و خود از اجداد پطریارخی و هم از اسلاف عیسی مسیح بود. در باب اسحاق مابین روایات مسیحیان و مسلمین خلاف است ، مسیحیان آورده اند تاریخ و توصیف او در سفر پیدایش...
-
راجی
لغتنامه دهخدا
راجی . (اِخ ) حاج ابوالحسن پسر حاج علی اکبر تبریزی . از شعرای اواخر قرن سیزدهم هجری که دارای اخلاق حمیده و صفات پسندیده بوده و به هر دو زبان فارسی و ترکی شعر خوب میگفته و در سال 1291 هَ . ق . باجمعی از تجار تبریز عازم زیارت بیت اﷲ الحرام بوده تا بعد ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علویه ٔاصفهانی کرمانی . وی از اصحاب ابوعلی لغذه بود و در اول شغل تأدیب میورزید سپس بخدمت احمدبن عبدالعزیز و دلف بن ابی دلف عجلی پیوست و ندیمی آندو میکرد و او را رسائلی گزیده است و حمزه ٔ اصفهانی ذکر او آورده است و احمد را...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ترخان . درحبیب السیر، نام وی ، با عنوان سیدی و امیر سیدی ذکر میشود و چنانکه از تضاعیف این کتاب برمی آید این مرد از شجعان و بزرگان زمان امیرتیمور و جانشینان او بوده است و مدتی حکومت هرات و اندخود را عهده دار بوده وتا سال 862 هَ...