کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفت و رو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رفت و رو
لغتنامه دهخدا
رفت و رو. [ رُ ت ُ ] (مص مرخم ، اِ مرکب ) رفت و روی . رفت و روب . رجوع به رفت و روی شود. || جاروب . (ناظم الاطباء). || خاشاکی که از رفتن خانه حاصل شود. صاحب السامی فی الاسامی میگوید: الحصالة و الخمامة؛ رفت و روی خرمن . (یادداشت مؤلف ). || جاروب کردن...
-
جستوجو در متن
-
رودار
لغتنامه دهخدا
رودار. (نف مرکب ) رودارنده . در تداول عامه ، بیحیا. بیشرم . شوخ . شوخ دیده . شوخ چشم . وقح . رجوع به رو و رو داشتن شود.
-
رخ تابیدن
لغتنامه دهخدا
رخ تابیدن . [ رُ دَ ] (مص مرکب ) روگردان شدن . روی برگرداندن . رو گردانیدن . رو پیچیدن .روی گردان شدن . رخ تافتن . و رجوع به رخ تافتن شود.
-
پس رونده
لغتنامه دهخدا
پس رونده . [ پ َ رَ وَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پس رو. پی رو. تَبع. تابع. تبیع : و دبران را نیز تابعالنجم خوانند، ای پس رونده پروین . (التفهیم ).
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. [ رَ / رُو ] (نف مرخم ) رونده . (آنندراج ). رونده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند پیشرو یعنی پیش رونده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مصدر رفتن و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب متداول است همچون تیزرو. راهرو. کندرو. تندرو. رنگ رو. سب...
-
مال رو
لغتنامه دهخدا
مال رو. [ رَ / رُو ] (ص مرکب ) راه مال رو،راهی که با ستور بدان توان رفت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راهی که از آن با چارپایانی مانند اسب و استر و خر می توان عبور کرد. مقابل ماشین رو و شوسه .
-
موش رو
لغتنامه دهخدا
موش رو. [ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) تنبوشه . (یادداشت مؤلف ). در تداول بنایان نوعی تنبوشه ٔ تنگ چنان که موش از آن گذر تواند کرد مقابل گربه رو و سگ رو. رجوع به تنبوشه شود.
-
ذناب
لغتنامه دهخدا
ذناب . [ ذِ ] (ع اِ) رشته ای که بدان دم شتر را به تنگ آن بندند تا آن را جنبانیدن نتواند و راکب را آلوده نکند. || سپس و آخر هر چیزی . || سپس رو. || آب رو میان دو پشته . ج ، ذَنائب .
-
هام رو
لغتنامه دهخدا
هام رو. [ رَ / رُو ] (اِ) در معنی کلمه ٔ التذکیه ، زوزنی مینویسد: گلو بریدن و هام رو شدن ستور و تیز کردن - انتهی . در اقرب الموارد آمده است در ماده ٔ ذکی : «المذاکی و المذکیات ، الخیل التی تم سنها و کملت قوتها، الواحد مُذک و مذک ». کلمه ٔ هام رو در ف...
-
مواجه
لغتنامه دهخدا
مواجه . [ م ُ ج ِه ْ ] (ع ص ) روباروی و مقابل . (ناظم الاطباء). روبرو. برابر. رو درروی . محاذی . مقابل . روی به روی . (یادداشت مؤلف ).- مواجه شدن ؛ روبرو شدن . مقابل شدن . رو در رو قرار گرفتن . مقابل آمدن .- || برخورد کردن .مقابل گردیدن : کار تحقیق...
-
بهی
لغتنامه دهخدا
بهی . [ ب َ هی ی ] (ع ص ) روشن و تابان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : لطف معروف تو بود آن ای بهی پس کمال البرّ فی اتمامه . مولوی (مثنوی چ خاور ص 395). || خوب و حسین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوب . (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد) : ...
-
لسان البحر
لغتنامه دهخدا
لسان البحر. [ ل ِ نُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) پیش رفتگی آب در خاک . خلیج : بحر قلزم لجه ای است از دریای هند و آن را بحر احمر گفته اند. طرف شرقیش دیار یمن و عرب است و طرف غرب .... و طول این بحر بر وریب طول و عرض ربع مسکون است و از قلزم تا یمن چهار صد و ش...
-
موبمو
لغتنامه دهخدا
موبمو. [ ب ِ ] (ق مرکب ) بیشمار و بی حساب و در کمال دقت .(ناظم الاطباء). || جزء به جزء. به تمام جزئیات . با تمام جزئیات . (یادداشت مؤلف ) : رو توکل کن تو با کسب ای عمو!جهد می کن کسب می کن موبمو. مولوی .چون شنوای است خدا موبموهرچه نیرزد به شنیدن مگو....
-
پشت کردن
لغتنامه دهخدا
پشت کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ادبار (مقابل رو آوردن ، اقبال ). استدبار. روی برگردانیدن . روی تافتن . رو برتافتن . رو تابیدن . تَولی . || گریختن (از جنگ دشمن ). بهزیمت رفتن . فرار کردن . || تکیه کردن . اتکاء. اتکال . اعتماد:بدادار کن پشت و انده...