کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفت و آمد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شد و آمد کردن
لغتنامه دهخدا
شد و آمد کردن . [ ش ُ دُ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تردد. (زوزنی ).
-
شدآمد کردن
لغتنامه دهخدا
شدآمد کردن . [ ش ُ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آمد و شدکردن . رفت و آمد کردن . تعقم . (تاج المصادر بیهقی ).
-
مرور کردن
لغتنامه دهخدا
مرور کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن . گذر کردن . عبور کردن .- عبور و مرور کردن ؛ رفت و آمد کردن . آمد و شد کردن .|| به اجمال نظر افکندن به چیزی یا خواندن کتابی را.
-
آمد
لغتنامه دهخدا
آمد. [ م َ ] (مص مرخم ، اِمص ) اقبال . روی کردن بخت . مقابل ادبار: دیدن روباه در سفر آمددارد. || خجستگی . میمونی . میمنت . مقابل نیامد: سرکه انداختن آمد نیامد دارد؛ یعنی برای بعضی فرخنده و بفال نیک و برای برخی شوم و بفال بد است .- آمد داشتن ؛ همیشه ...
-
شد
لغتنامه دهخدا
شد. [ ش ُ ] (مص مرخم ، اِمص )شدن . (ناظم الاطباء). عمل شدن . و رجوع به شدن شود.- آمد و شد کردن ؛ آمد و رفت کردن و بسیار رفتن به جایی و تردد بسیار نمودن . (ناظم الاطباء).
-
مراوده
لغتنامه دهخدا
مراوده . [ م ُ وِ دَ / دِ ] (از ع ، اِمص ) آمد و شد. رفت و آمد. تردد. (یادداشت مؤلف ). دید و بازدید. (ناظم الاطباء). با کسی دوستی و معاشرت داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). ج ، مراودات .- مراوده داشتن با کسی ؛ با اورفت و آمد کردن . ارتباط و آمد و شد داش...
-
مراد
لغتنامه دهخدا
مراد. [ م َ ] (ع اِ) جای آمد و شد کردن شتران . (منتهی الارب ). مکان ریادالابل . (از اقرب الموارد). || مرادالریح ؛ جای آمد و شد کردن باد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). عنق . (از اقرب الموارد)...
-
تعقم
لغتنامه دهخدا
تعقم . [ ت َ ع َق ْ ق ُ ] (ع مص ) چاه کندن . (تاج المصادر بیهقی ). || شد و آمدن کردن . (تاج المصادر بیهقی ). آمد و شد کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
آمد و شد
لغتنامه دهخدا
آمد و شد. [ م َ دُ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) آمد و رفت . رفت و آمد. اختلاف . ترجرج . تردّد. تطوّح . مراوده .
-
شد و آمد
لغتنامه دهخدا
شد و آمد. [ ش ُ دُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) شدآمد. آمد و شد. رفت و آمد. تردد : چنان فروگرفت قلعه را که آفریده شد و آمد نتوانست کرد. (تاریخ طبرستان ). مسالک و مهالک امن گشاده داریم تا تجار فارغ و ایمن شد و آمدی مینمایند. (جهانگشای جوینی ).
-
ناشایست کردن
لغتنامه دهخدا
ناشایست کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار بد کردن . گناه کردن . مرتکب گناه شدن . کار حرام و ناروا و ناسزا کردن : ز ناشایست کردن شرمش آمدکه بر دو کتف خود دو پاسبان دید.؟
-
نشست و برخاست کردن
لغتنامه دهخدا
نشست و برخاست کردن . [ ن ِ ش َ ت ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معاشرت کردن . رفت و آمد داشتن . || هم نشینی کردن . مصاحبت . رجوع به نشست و برخاست شود.
-
تکاپوی کردن
لغتنامه دهخدا
تکاپوی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آمد و شد کردن از روی تعجیل باشتاب . به این سوی و آن سوی رفتن . تلاش کردن . سعی کردن . جستجوی بسیار و شتاب آمیز کردن : سرشت مردم چنان آمد که تکاپوی کند. (منتخب قابوسنامه ص 3).ازآنسو که خورشید می شد نهان تکاپوی م...
-
شایع کردن
لغتنامه دهخدا
شایع کردن . [ ی ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) فاش کردن . آشکارا کردن . ظاهر نمودن . به این و آن گفتن . همه کس مطلع شدن . منتشر ساختن : خان را بشارت داده آمد تا... این خبر شایع و مستفیض کنند چنانکه بدور و نزدیک رسد. (تاریخ بیهقی ).
-
جحجبة
لغتنامه دهخدا
جحجبة. [ ج َ ج َ ب َ ] (ع مص ) هلاک کردن دشمن را. || تردد کردن در چیزی . || آمد و رفت نمودن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).