کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفاه و رضایت خاطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
صلحاً
لغتنامه دهخدا
صلحاً. [ ص ُ حَن ْ ] (ع ق ) اشغال مکانی را از روی سازش مقابل عنوة. گرفتن چیزی را از کسی به رضامندی بدون جنگ و ستیز. انجام کاری با رضایت خاطر.
-
نارضایتی
لغتنامه دهخدا
نارضایتی . [ رِ ی َ ] (حامص مرکب ) در تداول ، ناخرسندی . خشنود نبودن . رضایت نداشتن . راضی نبودن . عدم رضایت و خرسندی .
-
نامرضی
لغتنامه دهخدا
نامرضی . [ م َ ] (ص مرکب ) غیرمطبوع . ناپسند. ناگوار. مکروه . غیرمقبول . ناشایسته . (ناظم الاطباء). که موجب رضایت و مورد پسند خاطر نیست : و از سیر افعال نامحمود و صور اعمال نامرضی امتناع نمایند. (سندبادنامه ص 4).
-
رضایت
لغتنامه دهخدا
رضایت . [ رِ ی َ ] (از ع ، اِمص ) خشنودی و پسندیدگی و میل . (ناظم الاطباء). رضایة. خشنودی . (یادداشت مؤلف ) (لغات فرهنگستان ) (فرهنگ فارسی معین ). از مصادر مجعول است که بجای رضا و رضوان استعمال می شود و اگر هم در لغت عربی موجود بود می بایست رضاوت با...
-
گران خاطر
لغتنامه دهخدا
گران خاطر. [ گ ِ طِ ] (ص مرکب ) آزرده دل و رنجیده خاطر. (آنندراج ).
-
لب و لوشه
لغتنامه دهخدا
لب و لوشه . [ ل َ ب ُ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لوچه .- لب و لوشه آویختن ؛ عدم رضایت با چهره ٔ عبوس نمودن . نمودن عدم رضایت با ملامح روی .
-
گرفته خاطر
لغتنامه دهخدا
گرفته خاطر. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) رنجیده خاطر و ملول و ناخوش . (آنندراج ).
-
دغدغه
لغتنامه دهخدا
دغدغه . [ دَ دَ غ َ / غ ِ ] (از ع ، اِمص ، اِ) ترس و بیم و تشویش خاطر. (برهان ) (از غیاث ). وسوسه و واهمه و تشویش در خاطر، و با لفظ بردن مستعمل است . (از آنندراج ). اضطراب خاطر، و بدین معنی ظاهراً فارسی است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : شکر قدح تلخ مکافا...
-
خاطر آسودن
لغتنامه دهخدا
خاطر آسودن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) راضی کردن و تسکین دادن و ساکن نمودن . (ناظم الاطباء).
-
خاطر سپردن
لغتنامه دهخدا
خاطر سپردن . [ طِ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) دل باختن . علاقمند شدن : گرت هزاربدیعالجمال پیش آیدببین و بگذر و خاطر به هیچ یک مسپار. سعدی .- به خاطر سپردن ؛ بیاد سپردن . حفظ کردن . فراموش نکردن .
-
خاطر ماندن
لغتنامه دهخدا
خاطر ماندن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) گرانی خاطر و آزردگی بهم رسیدن . (آنندراج ) : دل چو رویش دید جان را درنباخت خاطر خواجه عظیم از دل بماند(؟). خواجوی کرمانی (از آنندراج ).- به خاطر ماندن ؛ در خاطر ماندن . در یاد ماندن .
-
خسته خاطر
لغتنامه دهخدا
خسته خاطر. [ خ َ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) غمناک . ناشاد. ملول . دلتنگ : فی الجمله سپاه و رعیت بهم برآمد... درویش از این واقعات خسته خاطر همی بود. (گلستان سعدی ). بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط و هر روز مطالبه کردی و سخنهای با خشنونت...
-
خاطر دادن
لغتنامه دهخدا
خاطر دادن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) دل دادن . عاشق شدن . (آنندراج ). مهر ورزیدن : به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیارکه بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار. سعدی .سر از مغز و دست از درم کن تهی چو خاطر به فرزند مردم نهی .سعدی (بوستان ).
-
خاطر برداشتن
لغتنامه دهخدا
خاطر برداشتن . [ طِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) از فکر کسی و چیزی بیرون آمدن . از خیال کسی منصرف شدن . قطع علاقه از کسی کردن : خاطر از مهر کسان برداشتم از بهر توچون تراگشتم تو خود خاطر ز ما برداشتی .سعدی (طیبات ).
-
عنفاً
لغتنامه دهخدا
عنفاً.[ ع ُ فَن ْ ] (ع ق ) بطور تندی و درشتی و ستیزگی . و بطور کراهت و اجبار و عدم رضایت . (از ناظم الاطباء).