کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رفات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رفات
لغتنامه دهخدا
رفات . [ رُ ] (ع ص ، اِ) شکسته و از هم ریخته و ریزه ریزه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ریزه و شکسته ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). شکسته ٔ هر چیزی . (دهار). شکسته و از هم پاشیده و ریزه ریزه شده از هر چیز. قوله تعالی : ائذا کنا عظاماً و رفاتاً. (قرآن 98/1...
-
واژههای همآوا
-
رفعت
لغتنامه دهخدا
رفعت . [ رَع َ ] (ع اِمص ) رِفعَت . (ناظم الاطباء). رجوع به رِفعَت شود.
-
رفعت
لغتنامه دهخدا
رفعت . [ رِ ع َ ] (اِخ ) احمد، معروف به رفعت از ادبای نامی اوایل قرن سیزدهم هجری قمری عثمانی و مؤلف 7 جلد کتابهای تاریخ بزبان ترکی بود که در سال 1299 و 1300 هَ .ق . در اسلامبول چاپ شد. (از ریحانة الادب ج 2 ص 88).
-
رفعت
لغتنامه دهخدا
رفعت . [ رِ ع َ ] (اِخ ) دکتر سیدرفعت استاد علم قواعد الصحة در دانشگاه الازهر. او راست : علم قواعد الصحة، چ مطبعة الواعظ. (از معجم المطبوعات مصر ج 1).
-
رفعت
لغتنامه دهخدا
رفعت . [ رِ ع َ ] (اِخ ) میر رفعت علی ، سیدی پاک نژاد از گجرات احمدآباد هند و از گویندگان قرن دوازده هجری قمری و متولد سال 1170 هَ . ق . بود. بیت زیر از اوست :خط شبرنگ ترا دوش تصور کردم تا سحر غالیه از بستر من می بارید. (از مقالات الشعرء ص 256).رجوع ...
-
رفعت
لغتنامه دهخدا
رفعت . [ رِ ع َ ] (اِخ ) میرزا عباس یا محمد عباس بن میرزا احمدبن محمدبن علی بن ابراهیم همدانی شیروانی انصاری یمانی هندی . مورخ و ادیب قرن 13 هَ . ق . بود و رفعت تخلص می کرد. از آثار اوست : 1 - آثار العجم 2 - تاریخ الائمة 3 - تاریخ افاغنه 4 - تاریخ ال...
-
رفعت
لغتنامه دهخدا
رفعت . [ رِ ع َ ] (اِخ ) یا رفعت لکهنوی . میکولال . از گویندگان هند بود و در لکهنو سکنی داشت و شاگرد نذیر علی نذیر بود. ابیات زیر ازوست :هست چندانکه اجتناب مرایار هردم دهد شراب مرابس که در کوه ودشت می گردم داد دیوانه او خطاب مراهمه شب ناله وفغان کردم...
-
رفعت
لغتنامه دهخدا
رفعت . [ رِ ع َ ] (اِخ ) یا رفعت نهاوندی . میرزا مصطفی پسر علی محمد بیگ از گویندگان قرن سیزدهم هجری قمری بود. بیت زیر از اوست :گریبان چاک و بر سرخاک و بردل دست و در گل پامیان عاشقان احوال من دارد تماشایی .(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 135).رجوع به فرهنگ سخن...
-
رفعت
لغتنامه دهخدا
رفعت . [ رِ ع َ ] (ع اِمص ) یارَفعَت . بلندی و ارتفاع و افراشتگی . (ناظم الاطباء).بلندی . (غیاث اللغات ) (دهار). بلندی . سمو. سموخ . علاء. (یادداشت مؤلف ). رفعت که اغلب به فتح «راء» تلفظمی شود به کسر است . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شما...
-
رفعة
لغتنامه دهخدا
رفعة. [ رِ ع َ ] (ع اِمص ) بلندی قدر و مرتبه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد).
-
رفعة
لغتنامه دهخدا
رفعة. [ رِ ع َ ] (ع مص ) بلند گردیدن کسی در حسب و نسب خود. (ناظم الاطباء). بلند قدر و مرتبه شدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || نرم و تنک گردیدن جامه . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
رتام
لغتنامه دهخدا
رتام . [ رُ ] (ع اِ) شکسته و ریزه شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رفات یا هر آنچه در هم شکند و کهنه و پراکنده شود. (از اقرب الموارد).
-
اردهین
لغتنامه دهخدا
اردهین . [ اَ دَ ] (اِخ ) اردهن : بعد از آن سلطان جلال الدین فرمود تا عظام رفات او [ سلطان محمدخوارزمشاه ] را با قلعه ٔ اردهین آوردند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 117). رجوع به اردهن شود.