کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رف
لغتنامه دهخدا
رف . [ رَ ] (اِ) برآمدگی و سکویی است که بر در خانه ها برای نشستن سازند. (آنندراج ) (انجمن آرا). سکویی که بر در خانه بجهت نشستن سازند. (برهان ). طاقچه و سکویی که بر در خانه ها برای نشستن سازند. آنچه برای نشستن مردم بصورت طاق بر در عمارت سازند. (غیاث ا...
-
رف
لغتنامه دهخدا
رف . [ رَف ف ] (ع اِ) رف . (دهار) (از برهان ). چوبی باشد پهنا که هر دو طرف آن در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند، ج ، رُفوف . (آنندراج ) (منتهی الارب ). چوبی پهنا و عریض که هر دو طرف در دیوار کرده بر آن متاع شگرف خانه نهند و هو شبه الطاق . (ناظم...
-
رف
لغتنامه دهخدا
رف . [ رَف ف ] (ع مص ) بسیار خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد). رفیف . || بوسه دادن زن را به اطراف لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مزیدن دهن در وقت بوسه دادن . (مصادراللغه ٔ زوزنی ). مزیدن . (تاج المصادر ...
-
رف
لغتنامه دهخدا
رف . [ رِف ف ] (ع اِ) رف ّ. شتر کلان هیکل . || بهره ٔ آب هرروزه . || تب هرروزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
رف
لغتنامه دهخدا
رف . [ رُف ف ] (ع اِ)کاه و ریزه ٔ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
رف ء
لغتنامه دهخدا
رف ء. [ رَف ْءْ ] (ع مص ) نزدیک کرانه کردن کشتی را؛ رفا السفینه رفاً. || رفو کردن جامه را و پیوستن و نیکو کردن دریدگی و بریدگی آن را؛ رفا الثوب . و یقال : من اغتاب خرق و من استغفر رفاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیوستن و نیکو کردن بریدگی و دریدگ...
-
جستوجو در متن
-
رفچه
لغتنامه دهخدا
رفچه . [ رَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) رف کوتاه . مصغر رف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رف شود.
-
رفک
لغتنامه دهخدا
رفک . [ رَ ف َ ] (اِ مصغر) رف . مخفف یا مصغر رف ، برآمدگی است از دیوار درون خانه ها و اطاقها بقدر چهار انگشت یا بیشتر که از برای زینت خانه ها چیزها را بر آن گذارند و به عربی نیز رف گویند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). رف کوچک . رف کو...
-
رفه
لغتنامه دهخدا
رفه . [ رَ ف ِ ] (اِ) رف کوچک . (ناظم الاطباء). رجوع به رف شود.
-
رفوف
لغتنامه دهخدا
رفوف .[ رُ ] (ع اِ) ج ِ رف ، به معنی طاقها. طاقچه ها. طبقه ها. (یادداشت مؤلف ). ج ِ رَف ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رف شود.
-
رفان
لغتنامه دهخدا
رفان . [ رَف ْ فا ] (اِ) رَفان . رجوع به رَفان شود.
-
عرفان
لغتنامه دهخدا
عرفان . [ ع ِ رِف ْ فا ] (اِخ ) گویند جایگاهی است به عینة. (از معجم البلدان ).
-
ترفوا
لغتنامه دهخدا
ترفوا. [ ت َرْف ْ ] (اِ مرکب ) ترفبا و آش ترف . (ناظم الاطباء).