کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رعی
لغتنامه دهخدا
رعی . [ رَع ْی ْ ] (ع مص ) چرانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (دهار) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). به چرا بردن [ گوسفندان و مانند آنها را ]. (از فرهنگ فارسی معین ). مصدر به معنی رعایة. (ناظم الاطباء). چراند...
-
رعی
لغتنامه دهخدا
رعی . [ رِ ع ْی ْ ] (ع اِ) علف و گیاه . ج ، اَرعاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گیاهان که ستوران می خورند. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و لطائف ) (آنندراج ) .
-
واژههای مشابه
-
رعی الابل
لغتنامه دهخدا
رعی الابل . [ رَع ْ یُل ْ اِ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) رعی الابل غلط است و رَعی ُاْلاُیَّل درست است . آطریلال . رجل الغراب . حشیشةالبرص . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اآطریلال و رجل الغراب و رعی الایل شود.
-
رعی الایل
لغتنامه دهخدا
رعی الایل . [ رَع ْ یُل ْ اُی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) رعی الابل غلط و رعی الایل صحیح است . الافوبسگن اآطریلال . رعیادیلا. حشیشةالبرص . جرزالشیطان . رجل الغراب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اآطریلال و رجل الغراب و تحفه ٔ حکیم مؤمن (ماده ٔ رعی الابل ) و ذخ...
-
رعی الحمار
لغتنامه دهخدا
رعی الحمار. [ رَع ْ یُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) خاری است شبیه به بادآورد بغایت تند، رایحه ای شبیه به رایحه ٔ حرف و بیخش تندتر و تخمش شبیه به خردل و سیاه و چون حمار را نفخ و دردی بهم رسد از خوردن این گیاه خلاص یابد گویند رعی الابل است . (از تحفه ٔ حکیم م...
-
رعی الحمام
لغتنامه دهخدا
رعی الحمام . [ رَع ْ یُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) فارسطارون . بارسطارون . اکموبران . (یادداشت مؤلف ). فرسطاریون و فارسطاریون نیز گویند و آن حبی است تیره رنگ به مقدار ماش ، اندکی بزرگ است و چون پوست از وی باز کنند به رنگ عدس منقشر بود صلب و به طعم عدس ان...
-
رعی الحمیر
لغتنامه دهخدا
رعی الحمیر. [ رَع ْ یُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) رعی الحمار. رجوع به رعی الحمار و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 173 شود.
-
رعی الزرازیر
لغتنامه دهخدا
رعی الزرازیر. [ رَ رَع ْ یُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) فوةالصبغ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). فوة. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 173). فوه . فوه الصبغ. روناس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فوه و روناس شود.
-
واژههای همآوا
-
رئی
لغتنامه دهخدا
رئی . [ رَ ئی ی ] (ع اِ) پری که دیده شود پس دوست گردد. || مار بزرگ از جهت شباهت به جن . || جامه ای که پیش مشتری جهت فروخت وانمایند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
رئی
لغتنامه دهخدا
رئی . [ رِ ئی ی ] (ع ص ) رَئی . زیبا از حیث جمال و روشنی . (از متن اللغة).
-
رئی
لغتنامه دهخدا
رئی . [ رُ ئی ی ] (ع اِ) منظر یا حسن آن . (از اقرب الموارد). || (ص )زیبا از حیث جمال و روشنی . (از متن اللغة). رِئی ّ.
-
رای
لغتنامه دهخدا
رای . (اِ) رأی . (ناظم الاطباء). فکر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 16) (مجموعه ٔ مترادفات ).اندیشه . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ) (مجموعه ٔ مترادفات ). در ...
-
رای
لغتنامه دهخدا
رای . (اِ) نوعی ماهی است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 170).