کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رعف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رعف
لغتنامه دهخدا
رعف . [ رَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رُعاف . (ناظم الاطباء). روان شدن خون از بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رُعاف شود. || پیشی نمودن اسب و در گذشتن آن . و منه الحدیث : سمع جاریة تضرب بالدف فقال لها ارعفی ؛ ای تقدمی . (ناظم الاطباء) (منتهی الا...
-
رعف
لغتنامه دهخدا
رعف . [ رَ ع َ ] (ع مص ) روان گردیدن خون . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). روان گردیدن خون ، واز آن است : «فلان یرعف انفه علی غضباً» جایی گویند که کسی به دیگری سخت خشم بگیرد. (از اقرب الموارد).
-
رعف
لغتنامه دهخدا
رعف . [ رُ ] (ع اِ) خون بینی . لغة فیه ردیة. (منتهی الارب ).
-
رعف
لغتنامه دهخدا
رعف .[ رَ ] (ع اِ) سرعت نیزه زدن . (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
رئف
لغتنامه دهخدا
رئف . [ رَ ءِ ] (ع ص ) مهربان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
راف
لغتنامه دهخدا
راف . (اِ) بزباز باشد که بسباسه معرب آن است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ) (از غیاث اللغات ) (از شرفنامه منیری ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 8). رجوع به بزباز و بسباسه شود. پوست جوز است . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
راف
لغتنامه دهخدا
راف . (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، که در 18هزارگزی تربت حیدریه و 10هزارگزی جنوب خاوری شوسه ٔ تربت حیدریه به زاهدان واقع است . هوای آن معتدل است و 213 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است و...
-
راف
لغتنامه دهخدا
راف . (اِخ )ریگی است یا موضعی است . (از منتهی الارب ). نام دیگری است برای قصبه ٔ رملة. رجوع به معجم البلدان ج 4 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و نیز رملة در این لغت نامه شود.
-
راف
لغتنامه دهخدا
راف . (ع اِ) می . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). می و شراب . (ناظم الاطباء). باده . شراب . خمر. (یادداشت مؤلف ). رَأف . رجوع به کلمه ٔ مذکور شود.
-
راف
لغتنامه دهخدا
راف . [ راف ف ] (ع ص ) اعتناکننده . (از اقرب الموارد): ماله حاف و لا راف ؛ اتباع است یعنی کسی نیست که به او اعتنا کند. (از اقرب الموارد). نه کسی گرد او میگردد و نه به وی اعتنا میکند. (ناظم الاطباء).
-
راف
لغتنامه دهخدا
راف . [ فِن ْ ] (ع ص ) رافی . آنکه جامه را رفو کند.ج ، رفاة. (از المنجد). رفوگر. (از اقرب الموارد).