کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رعظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رعظ
لغتنامه دهخدا
رعظ. [ رَ ع َ ] (ع مص ) شکستن رعظ تیر را. (ناظم الاطباء). شکستن سوراخ تیر که پیکان در وی کنند. (منتهی الارب ).
-
رعظ
لغتنامه دهخدا
رعظ. [ رَ ] (ع مص ) سوراخ ساختن تیر را که در آن پیکان نهند و اصلاح کردن آن را. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || شکستن سوراخ تیر را. (از اضداد است ). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
رعظ
لغتنامه دهخدا
رعظ. [ رَ ع ِ ] (ع ص ) تیری که سوراخ آن را شکسته باشند جهت پیکان گذاشتن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
رعظ
لغتنامه دهخدا
رعظ. [ رُ ] (ع اِ) جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج ، اَرعِاظ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل ؛ ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظالنبل ، در حق کسی گویند که سخت خشم باشد؛ یعنی فلان دندان می ساید بر تو از خشم : شبه مداخل ال...
-
واژههای همآوا
-
رعز
لغتنامه دهخدا
رعز. [ رَ ] (ع مص ) آرمیدن با دختر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
راذ
لغتنامه دهخدا
راذ. (اِ) از نامهایی که هندیان در تعبیر از صورت ارض بکار میبرند. (تحقیق ماللهند ص 114).
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (اِ) نهانی . سرّ. رمز. آنچه در دل نهفته باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که باید پنهان داشت یا به اشخاص مخصوص گفت . (فرهنگ نظام ) : مرا با تو بدین باب تاب نیست که توراز به از من به سر بری . رودکی .به هر نیک و بد هر دوان یک منش براز اندرون هر دوان یک ک...
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد واقع در 34 هزارگزی شمال باختری مانه و 8هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی بجنورد به حصارچه . کوهستانی و معتدل و دارای 1394 سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه ...
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (اِخ ) میرزا ابوالقاسم بن میرزا عبدالنبی حسینی شیرازی در اعیان الشیعة آرد: عالم فاضل و حکیم متکلم عارف شاعر ماهر امامی المذهب بوده و به راز تخلص مینمود و قصیده ای در مدح حضرت ولی عصر عجل اﷲ فرجه گفته است . نگارنده گوید که راز با رضاقلی خان هدایت...
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (اِخ ) نام پادشاه زاده ای است ، گویند او را برادری بود که ری نام داشت هر دو به اتفاق شهری بنا کردند چون به اتمام رسید میان هر دو در تسمیه ٔ آن مناقشه شد چه هر کدام میخواستند که مسمی بنام خود کنند. بزرگان آن زمان بجهت رفع مناقشه شهر را بنام ری کر...
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (ع اِ) مهتر بنایان . ج ، رازة. و فی الحدیث : کان راز سفینة نوح جبرئیل علیه السلام ؛ ای رأس مدبری السفینة. (منتهی الارب ). رئیس بنایان و اصل آن رائز است چون شاک و شائک . (از اقرب الموارد). بنا. گلکار. (ناظم الاطباء) : جان ز دانش کن مزین تا شوی ز...
-
راض
لغتنامه دهخدا
راض . [ ضِن ] (ع ص ) خشنود. (از تاج العروس ). رجل ُ راض ؛ مرد خشنود. ج ، رُضاة. (منتهی الارب ). مرد خشنود. ج ، رضاة. (آنندراج ). ج ، رضاة و رَضی ّ و اَرضیاء. (از تاج العروس ). راضی . || ضد خشم گیرنده . ج ، رضاةو راضون . (از اقرب الموارد). و رجوع به ر...
-
راض
لغتنامه دهخدا
راض . (ص ) زن بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی ). || زنی را گویند که پنهانی قحبگی کند. (ملحقات لغت فرس اسدی ). در ملحقات فرهنگ اسدی چاپ اقبال این کلمه را با کلمه ٔ«تاض ». و چند کلمه ٔ دیگر مختوم به «ض » آورده و درباره ٔ یکی از آنها گوید پهلوی است . رجوع به...