کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رعدبانگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رعدبانگ
لغتنامه دهخدا
رعدبانگ . [ رَ ] (ص مرکب ) رعدآواز. تندرآوا. (یادداشت مؤلف ). که صدایی چون بانگ تندر دارد. که بانگی مانند رعد داشته باشد : ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سیل بر و شخ نورد و راه جوی . منوچهری .صباسرعتی رعدبانگ ادهمی که بر برق پیشی گرفتی...
-
جستوجو در متن
-
صباسرعت
لغتنامه دهخدا
صباسرعت . [ ص َ س ُ ع َ ] (ص مرکب ) در تندروی به مانند باد صبا. تندرو. بشتاب رو : صباسرعتی رعدبانگ ادهمی که بر برق پیشی گرفتی همی . (بوستان ).رجوع به صبا و رجوع به صباصفت شود.
-
بادگرد
لغتنامه دهخدا
بادگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) سریع چون باد. صفت اسب و دیگر چارپایان دونده باشد : ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سهل برّ و شخ نورد و راهجوی .منوچهری .
-
پیل گام
لغتنامه دهخدا
پیل گام . (ص مرکب ) پیل قدم . دارای قدمی چون فیل : گورساق و شیرزهره ، یوزتاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه ، رنگ تاز و گرگ پوی . منوچهری .ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جِه پیل گام و سیل برّ و شَخ نورد و راهجوی .منوچهری .
-
جه
لغتنامه دهخدا
جه . [ ج َه ْ / ج ِه ْ ] (نف مرخم ) جهنده : ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه کوه کوب و سیل بُرّ و شخ نورد و راه جوی . منوچهری .شیرکام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز. منوچهری .برق جه بادگذر یوزدو و کوه قرارشیردل پیل قد...
-
شخ نورد
لغتنامه دهخدا
شخ نورد. [ ش َ ن َ وَ ] (نف مرکب ) کوه نورد. طی کننده و پیماینده ٔ شخ . دامنه پیما : هرکجا طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی کُه کنی وادی جهی . منوچهری .رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن . منوچهری .شخ نوردی که چو آتش...
-
سرعت
لغتنامه دهخدا
سرعت . [ س ُ ع َ ] (ع اِمص ) سرعة. شتاب . مولانا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته اند که فی الحقیقت معنی سرعت شتاب نیست زیرا که شتاب ترجمه ٔ عجلت است و معنی شتاب زود کردن کاری است . و فرق میان سرعت و عجلت آن است که سرعت عمل بسیار کردن است در زمان اندک ...
-
راهجوی
لغتنامه دهخدا
راهجوی . (نف مرکب ) مخفف راه جوینده . جوینده ٔ راه . (ناظم الاطباء). راه جوینده . (یادداشت مؤلف ). راه جو. خواهان راه . خواهان یافتن و سپردن راه . خواهان تسلط بر راه . شتابنده . تندرو راه شناس : چو سیصد پرستار با ماهروی برفتند شادان دل و راهجوی . فر...
-
گرد
لغتنامه دهخدا
گرد. [ گ َ ] (اِ) هندی باستان ورت ، ورتات (چرخیدن )، وخی عاریتی ودخیلی گرد ، منجی گارایی ، پهلوی ورت (گرد، غبار). خاک ، و خاک برانگیخته را خصوصاً گویند. (برهان ) (آنندراج ). غبار. خاک برخاسته : مه نیسان شبیخون کرد گویی بر مه کانون که گردون گشت از او ...
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آذرخش . آذرگشسب . برخ . بخنوه . (ناظم الاطباء). آذرخش . (منتهی الارب ). ارتجک . بومه ....
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم .[ ت ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعد طائی مکنی به ابوسفانه . مردی سخی و جوانمرد ازقبیله ٔ طی ّ که عرب به سخا و کرم وی مَثل زند: اکرم من حاتم طی . و در فارسی مثل حاتم یا مثل حاتم طائی گویند. و از آن سخت سخی و بخشنده خواهند : ای دریغ آن حر هنگام سخا حا...