کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رعا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رعا
لغتنامه دهخدا
رعا. [ رَ ] (ع مص ) رَعاً. چریدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از صراح اللغة). || چرانیدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از صراح اللغة). ظاهراً از همان اصل کلمه که با «یاء» است گرفته شده ولی در متون دیگر چنین ضبطی دیده نشده .
-
رعا
لغتنامه دهخدا
رعا. [ رِ ] (ع اِ) در اصل رِعاء. شبانان . (آنندراج ازکشف اللغات ) (غیاث اللغات ). || حاکمان . (آنندراج از کشف اللغات ). رجوع به راعی و رعاء شود.
-
رعا
لغتنامه دهخدا
رعا. [ رُ ] (ع اِ) ج ِ راعی . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). رجوع به راعی و رِعاء و رِعا شود.
-
واژههای همآوا
-
راء
لغتنامه دهخدا
راء. (ع اِ) نام حرف ر. || یک نوع درختی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کف دریا. (کشف اللغات ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کنه ای بزرگ و ضخیم . (کشف اللغات ) (ناظم الاطباء). || لغتی است در رای . رجوع به رای شود. (منتهی الارب ).
-
راع
لغتنامه دهخدا
راع . [ عِن ْ ] (ع ص ، اِ) راعی . این کلمه اعلال شده ٔ راعی است . رجوع به راعی در همین لغت نامه شود.
-
رآء
لغتنامه دهخدا
رآء. [ رِ ] (ع مص ) مراآة. کاری برای دیدار کسی کردن . (تاج المصادر زوزنی ).
-
جستوجو در متن
-
رع
لغتنامه دهخدا
رع . [ رَع ع ] (ع مص ) ساکن شدن باد؛ رع الریح رعاً. (از اقرب الموارد). آرام و سکون . (منتهی الارب ).
-
رعاء
لغتنامه دهخدا
رعاء. [ رِ ] (ع اِ) یا رِعا. ج ِ راعی . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 50). رجوع به راعی شود.
-
ترپی
لغتنامه دهخدا
ترپی . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) قسمی از ماهی که تازیان فِتَر و فترة گویند و رعا نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام ایتالیائی آن ترپیلا و نوعی ماهی پهن است که به سفره ماهی شباهت تام دارد و در انتهای سراین جانور عضوی وجود دارد که بوسیله ٔ آن امواج الکتریکی ا...
-
خداش
لغتنامه دهخدا
خداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن بشربن خالدبن حرث ، مکنی به ابویزید تمیمی و معروف به بعیث بصری . وی از خطیبان و شاعران و بزرگان عرب است که بحدود چهل سال بین او و جریر مهاجاة بود و در ظرف این مدت یکی بر دیگری فائق نیامد و هیچ دو شاعر عرب چه در دوره ٔ جاهلیت ...
-
ابویزید
لغتنامه دهخدا
ابویزید. [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) خداش بن بشربن خالد بصری التمیمی . ابن الحارث .معروف به بعیث بصری . او خطیبی بلیغ و شاعری نیکوشعربود و میان او و جریر مهاجاتی است که نزدیک چهل سال بکشید و هیچ یک بر دیگری غالب نیامد و در عرب چه درجاهلیت و چه در اسلام مهاج...
-
زجل
لغتنامه دهخدا
زجل . [ زَ ج َ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). بازی و لعب . (ناظم الاطباء). || آواز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صوت و آواز. (ناظم الاطباء). || غوغا. (ترجمه ٔ قاموس ): موکب زجل ؛ موکبی که با سر و صدا و غوغا همراه...