کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رطوبت نسبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رطوبت سنج
لغتنامه دهخدا
رطوبت سنج . [ رُ ب َ س َ ] (نف مرکب ) رطوبت سنجنده . که رطوبت را بسنجد. || (اِ مرکب )(اصطلاح فیزیک ) آلاتی را گویند که برای تعیین درجه ٔ رطوبت هوا (فشار بخار آب یا جرم آن ) به کار می روند.- رطوبت سنج شیمیایی ؛ برای تعیین جرم بخارآب به کار می رود و ا...
-
جستوجو در متن
-
مرطوبی
لغتنامه دهخدا
مرطوبی .[ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرطوب . متعلق به مرطوب . (ناظم الاطباء). منسوب به چیز دارای رطوبت و نمی . رجوع به مرطوب شود. || شخص فربه بلغمی مزاج که فربهی او بدون اسباب ظاهری باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
-
دودی
لغتنامه دهخدا
دودی . (ص نسبی ) منسوب به دود عربی به معنی کرم . کرم گونه . کرم سان . چون کرم . با حرکت چون حرکت کرم بر روی خویش . حرکتی که امعا کند همیشه بر روی خود ترشح رطوبت را . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح پزشکی ) قسمی از نبض . (یادداشت مؤلف ) : اندر بیشتر احو...
-
لعابی
لغتنامه دهخدا
لعابی . [ ل ُ ] (ص نسبی ) منسوب به لعاب . آنچه از خیسانیدن او در آب اجزای آن مخلوط به رطوبت شده چیزی لزج به هم رسد و چون برشته کنند الزاق او رفع شود. هر چیز که چون رطوبت بیند و لزوجتی در او پیدا شود، چون : خطمی و بهدانه . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آر...
-
رطوبی
لغتنامه دهخدا
رطوبی . [ رُ ] (ص نسبی ) منسوب به رطوبت . (فرهنگ فارسی معین ).- رطوبی مزاج ؛ به فردی اطلاق می شود که دستگاه لنفی اش بر سایر اعمال حیاتی برتری داشته باشد چنین افرادی ظاهراً خونسرد و بی اعتنا و دیررنج و کمتر عصبانی می شوند، بلغمی مزاج . (فرهنگ فارسی م...
-
حلبی
لغتنامه دهخدا
حلبی . [ ح َ ل َ ] (اِ) تنکه . (یادداشت مرحوم دهخدا). فلزی که از آن لوح ها و صفحه ها کنند و از آن سماور ارزان قیمت و آفتابه و سینی و سطل و جز آن سازند. (یادداشت مرحوم دهخدا). یک نوع تخته ٔ آهنی که آنرا از قلعاندود نموده و سفید کرده تا در مقابل رطوبت ...
-
زیرپایی
لغتنامه دهخدا
زیرپایی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) یعنی کفش .و این موضوع اهل هند است . در ولایت دو قسم باشد یکی کفش چپا و آن بلند بود و دوم را سرپایی و راسته گویند. (آنندراج ). || مقابل باری : قاطری زیرپایی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || چیزی از چوب که در زیر میز نهند و...
-
زجاجیه
لغتنامه دهخدا
زجاجیه . [ زُ جی ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) مؤنث زجاجی . || (اِ) (اصطلاح کالبدشناسی ) محتویات یا محیط شفاف چشم عبارتند از عدسی ، زلالیه ، زجاجیه . و زجاجیه ، مایع لزج و شفافیست که فضای واقع در عقب عدسی و رباط آویزان کننده را اشغال میکند و در مقابل...
-
طبیعی
لغتنامه دهخدا
طبیعی . [ طَ ] (ص نسبی ) (علم ...) دانشی است که از احوال اجسام طبیعی بحث میکند و موضوع آن جسم است . (از کشف الظنون ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طبیعی بر یکی از علوم مدون حکمت نیز اطلاق شود چه علم حکمت به دو گونه ٔ عملی و نظری تقسیم گردد و حکمت...
-
زجاجی
لغتنامه دهخدا
زجاجی . [ زُ ] (ع ص نسبی ) منسوب به زجاج (شیشه ، گوهر شفاف ). || آبگینه فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ) (دهار) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش . (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشنده ٔ شیشه ...
-
دودی
لغتنامه دهخدا
دودی . (ص نسبی ) هر چیز منسوب و مربوط به دود. از دود. (یادداشت مؤلف ). || منسوب به بخار.- ماشین دودی ؛ (در تداول عامه ) مقابل ماشین اسبی . ماشینی که با بخار آب کار کند. (یادداشت مؤلف ).- || نامی است که مردم به قطار و خط آهن تهران شهرری داده بودند....
-
خوزستان
لغتنامه دهخدا
خوزستان . [ زِ ] (اِخ ) قسمتی از منطقه ٔ استان ششم فعلی که محدود است از شمال به شهرهای خرم آباد و بروجرد و گلپایگان و از خاور به شهرستان فریدن و شهرکرد و بهبهان و از جنوب به خلیج فارس و از باختر بکشور عراق . خوزستان فعلاً از شهرستانهای آبادان و اهواز...
-
میانجی
لغتنامه دهخدا
میانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم ع...
-
خلیج فارس
لغتنامه دهخدا
خلیج فارس . [ خ َ ج ِ ] (اِخ ) نام پیشرفتگی دریایی است در خشکی که بین ایران و شبه جزیره ٔ عربستان واقع است . طول آن 800هزار گز و از شطالعرب بسوی جنوب شرقی تا شبه جزیره ٔ مسندم در عمان ممتد است و از طریق دریای عمان با اقیانوس هند ارتباط دارد و تنگه ٔ ...