کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رضاقلیخان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رضاقلیخان
لغتنامه دهخدا
رضاقلیخان . [ رِ ق ُ ] (اِخ ) هدایت . از رجال نامی دوره ٔ قاجار و از دانشمندان و مؤلفان و گویندگان و نویسندگان بنام است و آثارش بیش از بیست جلد است که معروف ترین آنها تذکره ٔ مجمع الفصحا و تذکره ٔ ریاض العارفین و فرهنگ انجمن آراست . رجوع به ماده ٔ ه...
-
جستوجو در متن
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ناصرالدین شاه قاجار. رضاقلیخان لله باشی هدایت در صفحه ٔ آخر روضةالصفا بناصرالدین شاه این کنیت را داده است ، و من وجه و مأخذ آن نیافتم .
-
رضاقلی
لغتنامه دهخدا
رضاقلی . [ رِ ق ُ ] (اِخ ) یا رضاقلیخان سرابی ، معروف به تاریخ نویس . نایب وزارت خارجه و برادر حاجی ملا کریم مؤلف برهان جامع است . (دانشمندان آذربایجان ص 159).
-
همدم سمنانی
لغتنامه دهخدا
همدم سمنانی . [ هََ دَ م ِ س ِ ] (اِخ ) محمدعلی ، فرزند محمدرضی منشی محمدولی میرزا، والی سمنان و خراسان بوده و صندوق دار و وقایعنگار دستگاه او شده است و اشعاری نیز از او نقل شده است . (از مجمعالفصحاء رضاقلیخان هدایت چ سنگی تهران ج 2 ص 571).
-
فیروزشاه
لغتنامه دهخدا
فیروزشاه . (اِخ ) بهمنی . از مشاهیر سلاطین سند است که در 825 هَ . ق . درگذشته . او راست :در آتش مرده فکر زایل نکنی اندیشه به هر خیال هایل نکنی این نقد خزینه ٔ دماغ است بکوش تا صرف به جنس های باطل نکنی .(از مجمعالفصحاء رضاقلیخان هدایت چ سنگی تهران ج 1...
-
چشمه ٔ ایروانی
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ ایروانی . [ چ ِ م َ ی ِ رَ ] (اِخ ) تخلص شعری رضاقلیخان فرزند محمدخان قاجار ایروانی که از امرای دربار شاهزاده محمودمیرزا خلف خاقان بوده و سالها در نهاوند ریاست پیشخدمتان او را داشته است و شعر هم میسروده . (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 92).
-
اشراق اصفهانی
لغتنامه دهخدا
اشراق اصفهانی . [ اِ ق ِ اِ ف َ ] (اِخ ) عبدالرزاق پسر حاج سیدمحمد.از شاعران عهد ناصرالدین شاه قاجار بود. مدتی در اصفهان و تهران با قلندران میزیست و شمع محفل آنان بود.سرانجام آهنگ هندوستان کرد و چندی در شیراز در منزل رضاقلیخان هدایت (متوفی در حدود 12...
-
همای شیرازی
لغتنامه دهخدا
همای شیرازی . [ هَُ ی ِ شی ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از آغاز زندگی نزد علمای فارس تحصیل کرده سپس به بلاد عراق آمد و در تهران ساکن شد و مدتی بعد به اصفهان رفت . وی از معاصران رضاقلیخان هدایت مؤلف مجمعالفصحاء بوده است . این غزل از اوست :زاهد که از حلال...
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر.[ ظَ ف َ ] (اِخ ) میرزا کاظم کرمانی ، خلف میرزا محمدتقی کرمانی . از اکابر محققین است . وی در شباب تحصیل علوم متداوله کرد و در حکمت طبیعی که فن موروثی اوست ماهر و قادر است . هم از آغاز جوانی طالب مطالب عرفانی و به خدمت جمعی از اهل حال و ارباب کمال...
-
رحیمی
لغتنامه دهخدا
رحیمی . [ رَ ] (اِخ ) آذر بیگدلی گوید: اسمش عبدالرحیم خان معروف به خان خانان فرزند بهرام خان بهارلو ترکمان بود. و به هندوستان رفت . رحیمی جوانی مستعد بود. اکثر اهل کمال که به هند رفته اند از دولت او خوش گذرانیده اند. رضاقلیخان هدایت آرد: او پسر بیرام...
-
هلالی
لغتنامه دهخدا
هلالی . [ هَِ ] (اِخ ) جغتایی است ولی در استرآباد متولد شده و نشوونمایافت . در جوانی به هرات رفت . به حسن صورت انگشت نمای خلایق بود. چون به مجلس امیر علیشیر رفت امیر از او بیتی خواست و سپس از تخلص او پرسید، گفت : هلالی . امیرگفت «نه ! بدری ». از آن پ...
-
دوچار
لغتنامه دهخدا
دوچار. [ دُ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هشت . دوبار چهار. || دچار. ملاقات ناگهانی و بدون انتظار. (ناظم الاطباء). برخورد. رویاروی قرار گرفتن . ملاقات . (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). به معنی مقابل و به اظهار «وا...
-
ساقی
لغتنامه دهخدا
ساقی .(اِخ ) نام او حاج محمد زمان متخلص به ساقی فرزند کلبعلیخان جلایر کلاتی است که پدرانش در کلات خراسان حکومت داشتند. وی در جوانی به تحصیل فنون پرداخت و در جاده ٔ طریقت گام نهاد و به محمد اسماعیل ازغدی متخلص به وجدی دست ارادت داد. آنگاه به اعتاب مقد...
-
رستاخیز
لغتنامه دهخدا
رستاخیز. [ رَ ] (اِ مرکب ) (از: رستا، رسته ، مُرده + خیز) رستخیز. برخاستن مردگان . بعث . (فرهنگ فارسی معین ). روز قیامت و محشر. (ناظم الاطباء). قیامت را گویند که محشر باشد. (برهان ) (از شعوری ج 2 ص 23). قیامت . (از غیاث اللغات ). روزی که مردگان به ام...