کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رضاة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رضاة
لغتنامه دهخدا
رضاة. [ رُ ] (ع ص ) ج ِ راضی . (از ناظم الاطباء). ج ِ راض . (منتهی الارب ). ج ِ راضی . مرد خشنود. (آنندراج ). رجوع به راضی شود. || ج ِ رَضی ّ. (از منتهی الارب ). رجوع به رضی شود.
-
واژههای همآوا
-
رضعة
لغتنامه دهخدا
رضعة. [ رَ ض َ ع َ ] (ع اِ) واحد رضع، یعنی یک خرمابن ریزه و خرد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به رضع در این معنی شود.
-
رضعة
لغتنامه دهخدا
رضعة. [ رَ ض ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث رَضِع. (ناظم الاطباء). رجوع به رَضِع در معنی های وصفی شود.
-
رذاة
لغتنامه دهخدا
رذاة. [ رُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَذی ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ رَذی ّ، بیمار گران از بیماری . (آنندراج ). رجوع به رذی در همه ٔ معانی شود.
-
جستوجو در متن
-
راض
لغتنامه دهخدا
راض . [ ضِن ] (ع ص ) خشنود. (از تاج العروس ). رجل ُ راض ؛ مرد خشنود. ج ، رُضاة. (منتهی الارب ). مرد خشنود. ج ، رضاة. (آنندراج ). ج ، رضاة و رَضی ّ و اَرضیاء. (از تاج العروس ). راضی . || ضد خشم گیرنده . ج ، رضاةو راضون . (از اقرب الموارد). و رجوع به ر...
-
ترضی
لغتنامه دهخدا
ترضی . [ ت َ رَض ْ ضی ] (ع مص ) خشنودی کردن پس از جهد. (تاج المصادر بیهقی ). خشنود شدن . (زوزنی ). خشنود کردن . (آنندراج ). خواستن خشنودی کسی را و خشنود کردن .(منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء). خواستن رضای کسی را. (از المنجد) ( از اقرب الموارد). و در اس...
-
رضی
لغتنامه دهخدا
رضی . [ رَ ضی ی ] (ع ص ) خشنود. (غیاث اللغات ) (یادداشت مؤلف ) (از متن اللغة). خشنود. ج ، اَرْضیاء، رُضاة. (آنندراج )(از منتهی الارب ). مرد خشنود. (از فرهنگ فارسی معین ). مرد خشنود. ج ، اَرْضیة. (ناظم الاطباء). || ضامن . (متن اللغة). ضامن . پایندان ...
-
حسین قمی
لغتنامه دهخدا
حسین قمی . [ ح ُ س َ ن ِ ق ُ ] (اِخ ) (حاج آقا...) ابن محمودبن محمدعلی طباطبائی مشهدی . در قم 15 ربیع اول 1282 هَ . ق . 1865/ م . متولد شد و پس از تحصیلات مقدماتی به سامراء رفت و در 1331 هَ . ق . به ایران بازگشت و در مشهد سکونت گزید و در 1349 هَ . ق ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الصخری الخوارزمی ، مکنی به ابوالفضل . ابومحمد محمودبن ارسلان در تاریخ خوارزم گوید: او یکی از مفاخر خوارزم است و در اواخر سال 406 هَ .ق . کشته شده است . وی ادیبی کامل و عالمی ماهر و کاتبی بارع و شاعری ساحر بود. و ابومن...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن علی بن ثابت بن احمدبن مهدی الخطیب . مکنی به ابوبکر و معروف به خطیب بغدادی . او خطیبی حافظ و یکی از مشاهیر ائمه ٔ ادب و بسیار تصنیف و از متبرزین حفاظ است و دیوان محدثین بوی ختم شده است و او از شیوخ عصر خویش به بغداد و بصره ...
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بُسْتی . علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز ملقب به نظام الدین شاعر مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب طریقتی انیقه و تجنیسی انیس و بدیعالتأسیس است و از گفته های اوست : من اصلح فاسده ارغم حاسده . من اطاع غض...
-
لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ )لقمان حکیم ، مکنی به ابوسعد. (منتهی الارب ). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای تعالی لقمان را حکمت داد و سی سال با داود بود، روزی در پیش او رفت ، داود زره همی کرد به دست خویش و آهن داود را چو...