کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رصد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
رسد
لغتنامه دهخدا
رسد. [ رَ س َ ] (اِ) حصه و بهره . (ناظم الاطباء). سهم و حصه ای که به کسی می رسد. (فرهنگ نظام ). بمعنی مطلق حصه ، و رصد با صاد مهمله معرب آنست . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). حصه . (از غیاث اللغات ، از چراغ هدایت ). بخش . قسم .قسمت . ...
-
رسد
لغتنامه دهخدا
رسد. [ رَ س َ ] (اِ) دراصطلاح نظامی و لشکری ، یک قسمت از لشکر که فرمانده آن را سر رسد گویند. (یادداشت مؤلف ). واحدی نظامی شامل سه جوخه . دسته . امروزه این اصطلاح برافتاده و بجای آن «رسته » مصطلح گردیده است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
رثد
لغتنامه دهخدا
رثد. [ رَ ] (ع مص ) بر هم نهادن رخت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || درنگ کردن و انتظار چیزی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پهلوی همدیگر نهادن متاع را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ...
-
رثد
لغتنامه دهخدا
رثد. [ رَ ث َ ] (ع ص ) متاع رثد؛ رخت برهم نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کالای برهم نهاده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). || مردم ضعیف . (از اقرب الموارد). || ج ِ رَثَدة. (منتهی الارب ). رجوع به رَثَدة شود.
-
رثد
لغتنامه دهخدا
رثد. [ رَ ث َ ] (ع مص ) تیره رنگ گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
رثد
لغتنامه دهخدا
رثد. [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رِثْدة. (منتهی الارب ). || جماعت مردم که اقامت ورزند و کوچ نکنند. (از اقرب الموارد). جماعت مردم که مقیم باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به رِثْدة شود.
-
جستوجو در متن
-
مرصود
لغتنامه دهخدا
مرصود. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رصد. رجوع به رصد شود. چشم داشته شده . || از رصدمعلوم کرده شده . (ناظم الاطباء). || أرض مرصود؛ نعت است از رصد، و رصد به معنی یک بار رسیدن باران است زمین را. (منتهی الارب ). رجوع به مرصدة شود.
-
هودل
لغتنامه دهخدا
هودل . [ دِ ] (اِ) به معنی رصد باشد، چه هودل بند رصدبند را گویند. (برهان ). رجوع به رصد شود.
-
نامرصود
لغتنامه دهخدا
نامرصود. [ م َ ] (ص مرکب ) که رصد نشده باشد. مقابل مرصود. رجوع به مرصود شود.
-
ذات الشعاع
لغتنامه دهخدا
ذات الشعاع . [ تُش ْ ش ُ ](ع اِ مرکب ) یکی از آلات رصد است : و آلات رصد از کراسی و ذات الحلق و اسطرلابهای تام و نصفی و ذات الشعاع که موجود بود برگرفتم . (از نسخه ای از جهانگشای جوینی ). ذات المطرقین
-
ارصاد
لغتنامه دهخدا
ارصاد. [ اَ ] (ع ص ، اِ) گروه چشم دارندگان . (منتهی الأرب ). || ج ِ رَصَد، به معنی گیاه و باران اندک . (منتهی الأرب ). || ج ِ رَصَد (اصطلاح نجوم ).
-
راصد
لغتنامه دهخدا
راصد. [ ص ِ ] (ع ص ) چشم دارنده . (منتهی الارب ). پاسبان . (مهذب الاسماء). چشم دارنده و مراقب چیزی . (ناظم الاطباء). رقیب . (اقرب الموارد). آنکه در مرصاد یعنی طریق برای حراست نشیند.(از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از اقرب الموارد). ج ، رَصَد. (تاج العروس ...
-
نشاطجو
لغتنامه دهخدا
نشاطجو. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) شادی طلب : ای مشعله ٔ نشاطجویان صاحب رصد سرودگویان .نظامی .
-
ذات المسطرتین
لغتنامه دهخدا
ذات المسطرتین . [ تُل ْ م َ طَ رَ ت َ ] (ع اِ مرکب ) آلتی قدیم رصد را. ذات الشعاع .