کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رصاص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رصاص
لغتنامه دهخدا
رصاص . [ رَ ] (ع اِ) ارزیز، یعنی قلعی ، که به هندی رانگ گویند. (غیاث اللغات ). ارزیز، و عامه آن را به کسر تلفظ کنند و آن دو است : سیاه که سرب و ابار باشد و سپید که قلعی و قصدیر بود. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعی . ارزیز. کفشیر. رص...
-
رصاص
لغتنامه دهخدا
رصاص . [ رَص ْ صا ] (ع ص ) فروشنده ٔ ارزیز و یا سرب و قلعی گر. (ناظم الاطباء). ارزیزگر. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
رصاص اسود
لغتنامه دهخدا
رصاص اسود. [ رَ ص ِ اَس ْوَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسرب . سُرْب . سُرُب . آنُک . (یادداشت مؤلف ). به فارسی سرب نامند و در تکوین از رصاص ابیض زبون تر و از سوخته ٔ او آبار و سرنج حاصل میشود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به سرب و مترادفات دیگر کل...
-
رصاص قلع
لغتنامه دهخدا
رصاص قلع. [ رَ ص ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رصاص قلعی . رصاص ابیض . رصاص . رجوع به اختیارات بدیعی و الجماهر ص 245، و رصاص و قلع شود.
-
رصاص ابیض
لغتنامه دهخدا
رصاص ابیض . [ رَ ص ِ اَب ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قلعی . ارزیز. (یادداشت مؤلف ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به رصاص و رصاص اسود و ارزیز و قلعی شود.
-
حسن رصاص
لغتنامه دهخدا
حسن رصاص . [ ح َ س َ ن ِ رَ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن ابی بکر ملقب به حسام الدین ، درگذشته ٔ 600هَ . ق . او راست : «التفصیل لجمل التحصیل ». و سه کتاب دیگر او در هدیة العارفین (ج 1 ص 279) یاد شده است .
-
واژههای همآوا
-
رثاث
لغتنامه دهخدا
رثاث . [ رِ ] (ع ص ) ج ِ رِثة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ رِثة، بمعنی ردی و بلایه از متاع خانه . (آنندراج ). و رجوع به رِثة شود. || ج ِ رَث ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (دهار). ج ِ رَث ّ، بمعنی کهنه و بلایه از رخت خانه و نیزجامه ٔ کهنه . ...
-
جستوجو در متن
-
آنک
لغتنامه دهخدا
آنک . [ ن ُ ] (ع اِ) سُرُب . سُرْب . اُسرُب . اُسرُف . رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض .
-
رزاز
لغتنامه دهخدا
رزاز. [ رَ ] (ع اِ) رصاص و قلعی . (ناظم الاطباء). قلعی است . (منتهی الارب ). رصاص . (از اقرب الموارد). و رجوع به رصاص و قلعی شود.
-
ارزیزگر
لغتنامه دهخدا
ارزیزگر. [ اَ گ َ ] (ص مرکب ) رصّاص .
-
قسطعیر
لغتنامه دهخدا
قسطعیر. [ ق ِ ] (اِ) رصاص ابیض است که آن را قلعی نیز نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
رصاصی
لغتنامه دهخدا
رصاصی . [ رَ صی ی ] (ع ص نسبی ) آنچه به رنگ رصاص باشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) مرواریدی است که سفیدی او با سیاهی آمیخته بود، و رصاص سرخ فام را زیتی و تیره گون را عمانی گویند. (جواهرنامه ).