کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رشيق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رشیق
لغتنامه دهخدا
رشیق . [ رَ ] (ع ص ) رجل رشیق ؛ مرد نیکو و باریک قد. ج ، رَشَق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مرد نیکو و باریک قد. ج ، رَشَق . (آنندراج ). نیکوقد. سروبالا. خوش قد و بالا. کشیده بالا. خوش قد و قامت . خوش قد. (یادداشت مؤلف ). کشیده بالا. (مهذب الاسم...
-
رشیق
لغتنامه دهخدا
رشیق . [ رُ ش َ ] (اِخ ) زاهدی است مصری . (منتهی الارب ).
-
رشیق
لغتنامه دهخدا
رشیق . [ رُ ش َ ] (اِخ ) نام جد ابوعبداﷲبن رشیق ، فقیه مالکی متأخر. (منتهی الارب ).
-
ابن رشیق
لغتنامه دهخدا
ابن رشیق . [ اِ ن ُ رَ ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن رشیق . پدرش مملوک محرَّر رومی بوده و زرگری پیشه داشته . بین 385 و 390 هَ .ق . در مسیله از شهرهای افریقیه متولد و456 یا 463 در شهر مازر واقع در صقلیه درگذشته است . او ادیبی لغوی و شاعر بود و در قیروان معز ...
-
جمال الدین رشیق القطنی
لغتنامه دهخدا
جمال الدین رشیق القطنی . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) یکی از بزرگان و شاعران زمان آباقاخان است که پس از نود سال درگذشت . این رباعی از اوست :ای زر تویی آنکه جامع لذاتی محبوب خلایق همه اوقاتی بی شک نه خدایی تو ولیکن چو خداستار عیوب و قاضی الحاجاتی .(حبیب الس...
-
جستوجو در متن
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن رشیق . حسن قیروانی . رجوع به ابن رشیق ابوعلی حسن بن رشیق ... شود.
-
رشاق
لغتنامه دهخدا
رشاق . [ رِ ] (ع ص ) ج ِ رَشیق . (ناظم الاطباء). رجوع به رَشیق شود. || ج ِ رَشقَیة. (ناظم الاطباء). رجوع به رشیقة شود.
-
رشاقة
لغتنامه دهخدا
رشاقة. [ رِ ق َ ] (ع اِ) اسمی است از رشیق . (از اقرب الموارد). رجوع به رشیق شود.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) حسن بن رشیق قیروانی ازدی . ادیب و شاعر. رجوع به ابن رشیق ابوعلی حسن شود.
-
حسین
لغتنامه دهخدا
حسین . [ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن رشیق . رجوع به حسین تغلبی شود.
-
رشیقی
لغتنامه دهخدا
رشیقی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به رشیق که نام مردی است . (از انساب سمعانی ).
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن رشیق قیروانی . رجوع به حسن قیروانی شود.
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) احمدبن رشیق اندلسی . رجوع به احمد... شود.
-
خوش قد
لغتنامه دهخدا
خوش قد. [ خوَش ْ / خُش ْ ق َدد / ق َ] (ص مرکب ) خوش قامت . خوش بالا. رشیق . متناسب القامه .