کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نارشته
لغتنامه دهخدا
نارشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نرشته . ناریسیده . مقابل رشته به معنی ریسیده و تاب داده . رجوع به رشته شود.
-
ملبة
لغتنامه دهخدا
ملبة. [ م َ ل َ ب َ ] (اِ) رشته ای از رشته های زعفران . (المعرب جوالیقی ص 316).
-
چرخ رشت
لغتنامه دهخدا
چرخ رشت . [ چ َ رِ ] (ن مف مرکب ) چرخ رشته . آنچه با چرخ رشته شود. مقابل دست رشت .
-
اتار
لغتنامه دهخدا
اتار.[ اَت ْ تا ] (اِ) رشته ٔ کمند. رجوع به اَتَر شود.
-
اخیاط
لغتنامه دهخدا
اخیاط. [ اَخ ْ ] (ع اِ) ج ِ خَیط. رشته ها.
-
چینلینگ
لغتنامه دهخدا
چینلینگ . (اِخ ) چینلینگ شان . نام رشته کوهی در چین شمالی است .
-
گیسووار
لغتنامه دهخدا
گیسووار. (ص مرکب ) چون گیسو. گیسووش . مانند گیسو در سیاهی و بلندی و رشته : آن چنگ ازرق سار بین زر رشته در منقار بین در قید گیسووار بین پایش گرفتار آمده .خاقانی .
-
تای تای
لغتنامه دهخدا
تای تای . (اِ مرکب ) نخ نخ ، رشته رشته : او مست بود و دست به ریشم دراز کردبرکند تای تای و پراکند تارتار. سوزنی .رجوع به تای شود.
-
دسک
لغتنامه دهخدا
دسک . [ دَ ] (اِ) رشته و ریسمان تابیده را گویند که بر سوزن می کشند. (برهان ) (آنندراج ). رشته ٔ جامه دوختن . (شرفنامه ٔ منیری ). دسه . دشک . و رجوع به دسه و دشک شود.
-
چانه گیر
لغتنامه دهخدا
چانه گیر. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه خمیر گلوله کند پختن نان یا رشته کردن را. آنکه خمیر را چانه کند. کسی که خمیر را برای نان پختن یا برای رشته کردن گلوله کند. گردکننده ٔ خمیر.
-
زررشته
لغتنامه دهخدا
زررشته . [ زَ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) گلابتون و تار زر. (ناظم الاطباء). رشته ٔ زر. رشته ای که به زر یا به رنگ زر ساخته باشند چنانکه در زردوزی بکار برند : تنم از اشک به زر رشته ٔ خونین ماندهیچ زر رشته از این تافته تر کس دانی . خاقانی .آن چنگ ازرق سا...
-
نصاح
لغتنامه دهخدا
نصاح . [ ن ِ ] (ع اِ) رشته . (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). سلک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). رشته که بدان چیزی دوزند. (فرهنگ خطی ) (از متن اللغة). رشته ٔ خیاط. (فرهنگ خطی ). خیط. (متن اللغة) (ا...
-
رشتک
لغتنامه دهخدا
رشتک . [رِ ت َ ] (اِ) رشته که پیوک و عرق معدنی نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیماریی است ویژه ٔ سرزمین بخارا که رشته نیز گویند، و کاف علامت تصغیر است . (از شعوری ج 2 ورق 18). و رجوع به رشته در همین معنی شود. || ریسمان کوچک و خرد. (آنندراج ). || رسوایی و...
-
رتم
لغتنامه دهخدا
رتم . [ رُ ] (ع اِ) رشته هایی که برای یادآوری چیزی بر انگشت بندند. (از شعوری ج 2 ورق 10). ج ِ رَتْمة. (منتهی الارب ). رجوع به رَتْمه شود. ج ِ رَتْمة، در معنی رشته که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج ). رشته که به جهت یادداشت ب...
-
ریشه
لغتنامه دهخدا
ریشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) ریش و زخم .جراحت . || بیماری رشته و عرق مدنی . (ناظم الاطباء). به معنی رشته که مرضی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام مرضی است که آن را عرق بدنی گویند. (برهان ). رجوع به رشته شود. || در اصطلاح جانورشناسی زایده هایی است در بد...