کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رشتهفرنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فرنگی
لغتنامه دهخدا
فرنگی . [ ف َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به فرنگ . اروپایی . افرنجی . (یادداشت بخط مؤلف ). اروپایی . مسیحی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : چنانکه تا به قیامت کسی نشان ندهدبجز دهان فرنگی و مشک تاتاری . سعدی .خط ماهرویان چو مشک خطایی سر زلف خوبان چو درع فرنگی ....
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رَ ت َ / ت ِ ](ن مف ) رُشته . رنگ هشته و رنگ کرده . و رشته به ضم اول هم بدین معنی آمده . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). در سراج نوشته که رشته بالفتح به معنی رنگ کرده شده است . (از غیاث اللغات ). رنگ هشته و رنگ شده . (از ش...
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) ریسمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ). ریسمان و حبل و رسن . (ناظم الاطباء). تار ابریشمی یا پنبه ای . (از شعوری ج 2 ورق 20). از قبیل بافته ٔ ابریشمینه مانند رشته ٔ سر علم و گلوگاه نیزه و آنکه درو...
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) هرچیز ریسیده شده . (ناظم الاطباء). به معنی ریسیده است . (آنندراج ) (انجمن آرا). ریسیده و تابیده شده . (فرهنگ فارسی معین ). آنچه آنرا رشته باشند. (برهان ). (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). ریسیده . ریشته ...
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) رَشته . رنگ هشته و رنگ کرده . (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ). و رجوع به رَشته . شود.
-
عروسک فرنگی
لغتنامه دهخدا
عروسک فرنگی . [ ع َ س َ ک ِ ف َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عروسک منسوب به فرنگ . که در فرنگ ساخته شده باشد. که ساخت فرنگ باشد.- مِثل ِ عروسک فرنگی ؛ با چشمان زاغ و چهره ٔ سرخ و سفید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
گوجه فرنگی
لغتنامه دهخدا
گوجه فرنگی . [ گ َ / گُو ج َ/ ج ِ ف َ رَ ] (اِ مرکب ) گل گلاب در ذیل گیاهان دولپه ای پیوسته گلبرگ در تیره ٔ بادنجانیان آرد: گوجه فرنگی یا تمات که میوه ٔ درشت قرمز آن دارای چندین خانه و خوراکی است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 238). و تقی بهرامی آرد: نباتی ...
-
کلاه فرنگی
لغتنامه دهخدا
کلاه فرنگی . [ ک ُ ف َ رَ ] (اِ مرکب ) عمارتی که در میان عرصه سازند بناء در میان عرصه با گنبدی شبه مخروط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اطاقکی مسقف که در وسط کاخها و باغها برای استراحت یا در میدانها برای فروش روزنامه و اغذیه سازند. کیوسک . (فرهنگ ف...
-
آب فرنگی
لغتنامه دهخدا
آب فرنگی . [ ف ِ رَ ] (اِخ ) نام چشمه ٔ آب معدنی به لاریجان .
-
قلعه فرنگی
لغتنامه دهخدا
قلعه فرنگی . [ ق َ ع َ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 96هزارگزی باختر سروستان و کنار شوسه ٔ شیراز به فیروز آباد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است . سکنه ٔ آن 54 تن است . آب آن از رودخانه ...
-
فلفل فرنگی
لغتنامه دهخدا
فلفل فرنگی . [ ف ِ ف ِ ل ِ ف َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فلفل هندی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فلفل هندی شود.
-
فرنگی باف
لغتنامه دهخدا
فرنگی باف . [ ف َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه بطرز فرنگی ها چیز میبافد. || (ن مف مرکب ) پارچه یا هر منسوج دیگر که بشیوه ٔ فرنگی بافته شود.
-
فرنگی دوز
لغتنامه دهخدا
فرنگی دوز. [ ف َ رَ ] (نف مرکب ) خیاط و دوزنده ای که به اسلوب فرنگی و با دقت و نظم جامه یا هر چیز دیگر را بدوزد. || (ن مف مرکب ) جامه یا هر چیز دیگر که به اسلوب فرنگی دوخته شده باشد.
-
فرنگی ساز
لغتنامه دهخدا
فرنگی ساز. [ ف َ رَ ] (نف مرکب ) هر صنعت گری که بطرز اروپائی مصنوع خود را بسازد. || (ن مف مرکب ) هر مصنوعی که دقیق و بشیوه ٔ اروپائیان ساخته شده باشد.
-
فرنگی مآب
لغتنامه دهخدا
فرنگی مآب . [ ف َرَ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در رفتار و کردار خود شیوه ٔ فرنگیان پیش گیرد. کسی که به طرز فرنگی زندگی کند.