کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ). بازو. (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ). ساعد. (دهار) . بازو که به عربی عضد گویند و سر انگشت است تا آرنج . (غیاث ال...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) پشته . تپه . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل کنده . فراز. تپه . تل . بلندی . بلندی در زمین . پشته ، مقابل گودی و نشیب . (یادداشت مؤلف ). || زمین پشته پشته . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر) (از ف...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) قسمی ازخرمای سیاه . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ) (از فرهنگ جهانگیری ). نوعی خرمای سیاه و بالیده . (از فرهنگ فارسی معین ) (از شعوری ج 2 ورق 8). خرمای سیاه پرگوشت کم قوت کم شیرینی . (از انجمن ...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) نوعی از جامه ٔ ابریشمین گرانبها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) (فرهنگ اوبهی ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (ازفرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ) (از شعوری ج 2 ورق 8) (از...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِخ ) رخش . (فرهنگ فارسی معین ). مخفف رخش ، نام اسب رستم . (از یادداشت مؤلف ). رخش را گویند. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ) : ای زین خوب زینی یا تخت بهمنی ای باره ٔ همایون شبدیز یا رشی .دقیقی .
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (کردی ، ص ) در کردی به معنی سیاه است . و صفت سیاه در کردی حاکی از احترام است و در اول اسماء اعلام آید تعظیم را. (یادداشت مؤلف ).
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَش ش ] (ع اِ) باران اندک . ج ، رشاش .(از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). باران ریزه . (فرهنگ فارسی معین ) (از برهان ). در عربی باران ریزه ریزه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَش ش ] (ع مص ) چکانیدن آب و خون و اشک . (ناظم الاطباء). || چکیدن آب و خون و اشک . (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). برفشاندن آب و خون و اشک . ترتاش . (از اقرب الموارد). || زدن کسی را زدنی دردناک . (ناظم الاطباء) (ا...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَش ش / رَ ] (از ع ، اِ) قطره های ریزه ریزه ٔ آب و یا مایعی دیگر که از ریختن بر زمین در اطراف آن پراکنده می گردند. (ناظم الاطباء) : گرچه شمسی نه بر، عالم راازکف راد تست و ابل و رش . سوزنی .به شدم و بهتری نصیب تو باداچهره ٔ تو چون گل طری و بر ا...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رِ ] (اِ) ریش و لحیه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مخفف ریش است که بعربی لحیه گویند. (برهان ). محاسن . || ریش . زخم . جراحت . (فرهنگ فارسی معین ). مخفف ریش جراحت هم هست . (برهان ). || قهر و غضب و خشم . (ناظم الاطباء).
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رُ ] (اِ) برگشتگی چشم از روی قهر و غضب و خشم . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). گردانیدن چشم به جهت قهر و غضب . (فرهنگ فارسی معین ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از فرهنگ جهانگیری )...
-
واژههای مشابه
-
کلاه رش
لغتنامه دهخدا
کلاه رش . [ ک ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کانی رش
لغتنامه دهخدا
کانی رش . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری مهاباد 30 هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل و دارای 523 تن سکنه است . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، توتو...
-
کانی رش
لغتنامه دهخدا
کانی رش . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان . واقع در14هزارگزی جنوب ده شیخ . ناحیه ای است کوهستانی ، گرمسیر و دارای 300 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات ، حبوب و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری ...