کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رسیل
لغتنامه دهخدا
رسیل . [ رَ ] (ع ص ، اِ) فراخ . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ) (شرح قاموس ). واسع. (از اقرب الموارد). || مراسل (بمعنی زن ساق پای پرموی درازموی و...). (از شرح قاموس ). رجوع به مراسل شود. || چیز لطیف . (از ناظم الاطباء)...
-
جستوجو در متن
-
عمدان
لغتنامه دهخدا
عمدان . [ ع ُ ] (ع اِ) رسیل لشکر. پیغام برلشکر. (از منتهی الارب ). رسیل لشکر، و در برخی نسخه ها بمعنی «رئیس لشکر» آمده است . (از اقرب الموارد).
-
رسلاء
لغتنامه دهخدا
رسلاء. [ رُ س َ ] (ع اِ) ج ِ رَسول . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به رسول شود. || ج ِ رَسیل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رسیل شود.
-
بردابرد
لغتنامه دهخدا
بردابرد. [ ب ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) غارت و چپاول : نصیب خانه ٔ خصم تو باد بردابردرسیل موکب جاه تو باد بردابرد.کمال اصفهانی .
-
مراسلة
لغتنامه دهخدا
مراسلة. [ م ُ س َ ل َ ] (ع مص ) نامه و پیغام کردن با هم . (منتهی الارب ). با کسی مکاتبت کردن و به یکدیگر پیغام فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). نامه ها و رسائل با هم رد و بدل کردن . (از متن اللغة). مراسله . || پیروی کردن کسی را در کارش . (...
-
مراسل
لغتنامه دهخدا
مراسل . [ م ُ س ِ ] (ع ص ) فرستنده . ارسال کننده .رسیل . (از متن اللغة). پیغام کننده . (ناظم الاطباء). نامه فرستنده . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از مراسلة به معنی برانگیختن و به رسالت فرستادن . رجوع به مراسلة شود. || پیروی کننده ٔ در کار. (نا...
-
رسل
لغتنامه دهخدا
رسل . [ رُ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَسول . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی دبیرسیاقی ص 52) (اقرب الموارد). ج ِ رسول که بمعنی قاصد و پیغمبر است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : امام رسل پیشوای سبیل . سعدی .و رجوع به رسول شود.- ختم رسل ...
-
رسیلی
لغتنامه دهخدا
رسیلی . [ رَ ] (حامص ) عمل رسیل . همراهی و هم آوازی . (یادداشت مؤلف ) : هزاردستان با هزاردستان رسیلی داود را نشاید. (مقدمه ٔ ورقاء بر حدیقه ).- رسیلی کردن ؛ همراهی کردن . هم آواز شدن : ولی آنگه خجل گردی که استادی ترا گویدکه با داود پیغمبر رسیلی کن ...
-
عمدة
لغتنامه دهخدا
عمدة. [ ع ُ دَ ] (ع اِ) عمده . آنچه تکیه نمایند بر آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تکیه گاه . ستون : و آن را عمده ٔ هر نیکی و سرمایه ٔهر علم و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت می شناسند.(کلیله و دمنه ). || آنکه بر وی تکیه کنندو کار سپارند. (منته...
-
بردابرد
لغتنامه دهخدا
بردابرد. [ ب َ ب َ ] (اِ مرکب ) کلمه ای که شاطران پیشاپیش شاهان میگفتند، از راه دور شو. (برهان ) (آنندراج ). آوازی که شاطران پیشاپیش مرکب سلطان کردندی ، دور شدن عامه را. (یادداشت مؤلف ). کور شو. دور شو. اصطلاح شاطران دوران قاجاریه چون پیشاپیش شاه حر...
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (ع اِ) چوبی که خانه بر آن استوار شود. (از لسان العرب ) (از متن اللغه ).ستون . (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). رکن . آنچه بدان تکیه شود. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). عَمود. رجوع به عَمود شود. ج...
-
پیغام
لغتنامه دهخدا
پیغام . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پیام .سفارة. (دهار). از زبان کسی چیزی گفتن ، و آنرا پیغام زبانی نیز گویند و پیغام کاغذی پیغامی که بتوسل مکتوب ادا کنند. و پیام را بلغت ژند و پاژند پیتام گویند. (آنندراج ). رسالت . ملأک . ملأکة. وحی . علوج . رسیل .رسول . ر...
-
عمود
لغتنامه دهخدا
عمود. [ ع َ ] (ع اِ) ستون خانه . (منتهی الارب ). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن . (از اقرب الموارد). ج ، آعمِدة، عَمَد، عُمُد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : زده بر سرکوه چار از عمودسرش تا به ابر اندر از چوب عودبدان هر عمود آشیانی بزرگ ...