کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسیدهدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رسیده
لغتنامه دهخدا
رسیده . [ رَ / رِ دَ /دِ ] (ن مف / نف ) آمده . درآمده . وارد. (فرهنگ فارسی معین ). وارد. وارده . (لغات فرهنگستان ). آمده و واردشده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول از مصدر رسیدن ، به معنی درآمده و آمده . (از شعوری ج 2 ورق 15) : دگر آنکه گیتی پر از گنج تست...
-
دار
لغتنامه دهخدا
دار. (اِ) مطلق درخت را گویند. (برهان ) : تن ما چو میوه ست و او میوه داربچینند یکروز میوه ز دار. اسدی .و رجوع به دارگروه شود. || در ترکیبات زیر «دار» بعنوان مزید مؤخر اسم (پساوند) بکار رفته است : اربودار. امروددار. بندق دار. دیب دار. دیودار. سارخکدار...
-
دار
لغتنامه دهخدا
دار. (اِخ ) نام بتی است . (منتهی الارب ).
-
دار
لغتنامه دهخدا
دار. (اِخ ) نام شهری در هندوستان . (برهان ).
-
دار
لغتنامه دهخدا
دار. (ع اِ) به معنی خانه باشد. (برهان ). ج ، دور. دیار. ادور. ادورة. دوران . دیران . (المنجد) : دار غم است و خانه ٔ پرمحنت محنت ببارد از در و دیوارش . ناصرخسرو.این جهان گذرنده دار خلود نیست . (تاریخ بیهقی ). || دیوان . اداره : عبدالغفار بدار استیفا ر...
-
دار
لغتنامه دهخدا
دار. (نف مرخم ) به معنی دارنده باشد، وقتی که با کلمه ای ترکیب شود. (برهان ). مانند: آبدار. آبرودار. آبله دار. آزاردار. آهاردار. اجاره دار. استخوان دار. اسلحه دار. اسم و رسم دار. اصل دار. الاغ دار. انحصاردار. انگبین دار. اورنگ دار. باددار. باردار. باز...
-
دار
لغتنامه دهخدا
دار. [ دارر ] (ع ص ) شتر بسیارشیر. ج ، درور. درر. درار. (اقرب الموارد).
-
ستم رسیده
لغتنامه دهخدا
ستم رسیده . [ س ِ ت َ رَ/ رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ستم دیده . (آنندراج ). مظلوم . (ناظم الاطباء). کسی که بحق او تجاوز شده است : ... عالمان را پرسیدند که چه چیز است که پادشاهی دایم دارد و آن را زوال نیاید؟ گفتند عدل کردن و داد دادن ستم رسیده . (تاریخ...
-
زیان رسیده
لغتنامه دهخدا
زیان رسیده . [ رَ/ رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ضررکرده و خسارت کشیده و مغبون . (ناظم الاطباء) : کاروان زده و کشتی شکسته و مرد زیان رسیده را تفقد نماید. (مجالس سعدی ).دریاست مجلس او دریاب وقت و دریاب هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد. حافظ.رجوع به زیان و ...
-
غم رسیده
لغتنامه دهخدا
غم رسیده . [ غ َ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه بدو غم رسد. غم زده . غمناک : هر یک چو غریب غم رسیده از راه زمان ستم کشیده . نظامی .چاره ای کن که غم رسیده کسم تا یک امشب به کام دل برسم .نظامی .
-
نیم رسیده
لغتنامه دهخدا
نیم رسیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیم رس . نیم پخته . نیم خام : امرود نیم رسیده سخت باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || نورسیده . نوخاسته . نوجوان . رجوع به رسیده به معنی بالغ شود : باش که این پادشه هنوز جوان است نیم رسیده یکی هزبردمان است .منوچهری...
-
واقعه رسیده
لغتنامه دهخدا
واقعه رسیده . [ ق ِ ع َ / ع ِ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصیبت دیده . مصیبت رسیده : یاری دو سه داشت دل رمیده چون او همه واقعه رسیده .نظامی .
-
هوس رسیده
لغتنامه دهخدا
هوس رسیده .[ هََ وَ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه در هوس باشد. آنکه هوس او برانگیخته شده باشد : هر جا که هوس رسیده ای بودتا دیده بر او نزد، نیاسود.نظامی .
-
آزرم رسیده
لغتنامه دهخدا
آزرم رسیده . [ زَ رَ / رِ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) منکوب . (زمخشری ). رجوع به آزرم شود.
-
آفت رسیده
لغتنامه دهخدا
آفت رسیده . [ ف َ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آفت زده . مَؤوف . آکفت دیده .- کِشتی آفت رسیده ؛ بسن یا ملخ یا تگرگ یا خشکی یا زنگ و یرقان و یا سرمازدگی و مانند آن زیان دیده . آفت زده .