کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسته خاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم رسته
لغتنامه دهخدا
هم رسته . [ هََرَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) هم ردیف . هم قطار : چو هم رسته ٔ خفتگانی خموش فروخسب یا پنبه درنِه ْ به گوش .نظامی .
-
ابن رسته
لغتنامه دهخدا
ابن رسته . [ اِ ن ُ رُ ت َ ] (اِخ ) ابوعلی احمدبن عمربن رسته . اصلاً ایرانی از مردم اصفهان و در قرن سوم هجری میزیسته . از احوال او اطلاع بسیاری در دست نیست جز اینکه در سال 290 هَ .ق . توفیق زیارت خانه ٔ خدا یافته و کتابی داشته موسوم به الأعلاق النفی...
-
رسته شدن
لغتنامه دهخدا
رسته شدن . [ رَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آزاد شدن . رها شدن . رهایی یافتن . رستگار شدن .خلاص یافتن . رها گشتن . (یادداشت مؤلف ) : ناهید چون عقاب ترا دید روز صیدگفتا درست هاروت از بند رسته شد.دقیقی .مگر یک رمه نامداران سران شود رسته از غل ّ و بن...
-
رسته شدن
لغتنامه دهخدا
رسته شدن . [ رُ ت َ / ت ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) رستن . روییدن . سر زدن . برآمدن . (یادداشت مؤلف ) : زمین سربه سرکشته و خسته شدو یا لاله و زعفران رسته شد. فردوسی .وای فردا که شود رسته ز گلزار تو خار. سوزنی .و رجوع به رُستَه و رُستن شود.
-
رسته کردن
لغتنامه دهخدا
رسته کردن . [ رَ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصفیف . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به رَسته در معنی صف شود. || رها ساختن . رهایی دادن . نجات دادن . خلاص کردن . آزاد ساختن : ترا ایزد از دست او رسته کردببخشود رای تو پیوسته کرد. فردوسی .و رجوع به رَستِ...
-
رسته گردیدن
لغتنامه دهخدا
رسته گردیدن . [ رَ ت َ / ت ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رسته شدن . رهایی یافتن . آزاد گردیدن . خلاص یافتن . خلاص گشتن : سخن خوب گوید چو دارد خردچو باشد خرد رسته گردد ز بد. فردوسی .ببینیم تا چون توان کرد کارکه تا رسته گردند آن دو سوار. فردوسی .نشین راست ب...
-
رسته گشتن
لغتنامه دهخدا
رسته گشتن . [ رَ ت َ / ت ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رستن . رهایی یافتن . خلاص شدن . نجات یافتن : سرانجام از جنگ ما رسته گشت هر آنکس که برگشت دل خسته گشت . فردوسی .علمست و عدل نیکی و رسته گشت آنکو بدین دو معنی گویا شد. ناصرخسرو.و رجوع به رستن و رسته و رست...
-
رسته بازار
لغتنامه دهخدا
رسته بازار. [ رَ ت َ / ت ِ] (اِ مرکب ) راسته بازار. (یادداشت مؤلف ) : خواجه علی میکائیل برنشست و رسول را با خود برد و به رسته بازار برآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293).رسته بازار وحشیانش راناف آهو خریطه ٔ عطار. ظهوری ترشیزی (از آنندراج ).و رجوع به ر...
-
رسته گار
لغتنامه دهخدا
رسته گار. [ رَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) رستگار. (ناظم الاطباء). رجوع به رستگار شود.
-
رسته گاری
لغتنامه دهخدا
رسته گاری . [ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) رستگاری . رجوع به رستگاری شود.
-
خفته رسته
لغتنامه دهخدا
خفته رسته . [ خ ُ ت َ / ت ِ رُت َ / ت ِ ] (اِ و ص مرکب ) قسمی صنعت حجاری آجربری است که نقش موجود در آن از زمینه برجسته باشد . انگیخته . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
منصب
لغتنامه دهخدا
منصب . [ م ُ ن َص ْ ص َ ] (ع ص ) ثغر منصب ؛ دندان همواررسته . (منتهی الارب ). دندانهای هموار و برابر رسته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ثری منصب ؛ خاک نمناک برهم نشسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
ساف
لغتنامه دهخدا
ساف . (ع اِ) هر رسته ای است از دیوار. (شرح قاموس ). هر رده از دیوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کل عرق من الحائط. (قطر المحیط). چینه ٔ دیوار. || الصف من اللبن . (قطر المحیط). رده ای از شیر نوشیدنی . || باد غبارانگیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساف از...
-
استیراض
لغتنامه دهخدا
استیراض . [ اِ] (ع مص ) بیخ آور شدن تنه ٔ خرما. بیخاور شدن داک (؟)[ در ؟ ] خاک . (تاج المصادر بیهقی ): فسیل مستأرض ؛ نهال خرما که مر او را بیخ در زمین رفته باشد و اگر بر تنه ٔ مادر خود روید آن را راکب گویند. ودیة مستأرضة؛ نهال خرما که نو بر زمین رس...