کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رستمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رستمی
لغتنامه دهخدا
رستمی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چارکی بخش لنگه شهرستان لار. سکنه ٔآن 568 تن . آب آن از چاه . محصولات آنجا غلات و سبزی . راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
رستمی
لغتنامه دهخدا
رستمی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودحله ٔ بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 349 تن . آب آن از چاه و رودحله .محصولات آنجا غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
رستمی
لغتنامه دهخدا
رستمی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ساحلی بخش اهرم شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 351 تن . آب آن از چاه . محصولات آنجا غلات و خرما و تنباکو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
رستمی
لغتنامه دهخدا
رستمی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) محمد، مکنی به ابوسعید. گوینده ٔ نامی معاصر. صاحب بن عباد که شعری به تازی از وی درکتاب ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 116 و شعری دیگر در امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1545 آمده است . رجوع به دو مأخذ مذکور و «ابوسعید، رستمی ...» و یتیمةالد...
-
رستمی
لغتنامه دهخدا
رستمی . [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام محلی واقع در 83/5هزارگزی بوشهر میان باشی و بوالخیر. (یادداشت مؤلف ).
-
رستمی
لغتنامه دهخدا
رستمی . [ رُ ت َ ] (حامص ) دلیری و بهادری و شجاعت . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به رستم . مانند رستم زال . رستمانه . (یادداشت مؤلف ) : بجنبید دشت و بتوفید کوه ز بانگ سواران هر دو گروه وز آن رستمی اژدهافش درفش شده روی خورشید تابان بنفش . فردوس...
-
جستوجو در متن
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رستمی ... رجوع به رستمی محمد شود.
-
رستم
لغتنامه دهخدا
رستم . [ رُ ت َ ] (اِ) هر آدم شجاع و دلاوری که به رستم زال نسبت دهند. (ناظم الاطباء) : بتر از کاهلی ندانم چیزکاهلی کرد رستمان را حیز. سنایی (حدیقةالحقیقه ص 73).چنان سایه گسترد بر عالمی که زالی نیندیشد از رستمی . (بوستان ).هر رئیسی خسروی هر کدخدایی به...
-
رستمیان
لغتنامه دهخدا
رستمیان . [ رُ ت َ ] (اِخ ) نام جماعتی است منسوب به جد آنان رستم ، و از آنان است ابوسعد اسدبن احمدبن عبداﷲ هروی رستمی متوفی 337 هَ . ق . از محدثان ، و ابوعلی حسن بن عباس بن علی بن حسن رستم اصفهانی . (یادداشت مؤلف ).
-
فلک سواری
لغتنامه دهخدا
فلک سواری . [ ف َ ل َ س َ ] (حامص مرکب ) سواری بر فلک . بلندپروازی . مرکب بر آسمان راندن . فلک پیما بودن : رستمی کز فلک سواری رخش هم بزرگ است و هم بزرگی بخش . نظامی .کرده فلک از فلک سواری رویین دز قطب را حصاری .نظامی .
-
نیرم
لغتنامه دهخدا
نیرم . [ ن َ رَ ] (اِخ ) نریمان . پدر سام . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع). جد رستم . (برهان قاطع). رجوع به نریمان شود : ز ما باد برسام نیرم درودخداوند شمشیر و کوپال و خود. فردوسی .تو پور گو پیلتن رستمی ز دستان سامی و از نیرمی . فردوسی .توگفتی گو ...
-
جسر حسین
لغتنامه دهخدا
جسر حسین . [ ج ِ رِ ح ُ س َ ] (اِخ ) نام محلی یا پلی به اصفهان . در ترجمه ٔ محاسن در ذکر متنزهات اصفهان آمده : قصر خصیب موضوع بر طرف جسر حسین ،... سایر ابنیه ٔ علیه و اماکن سنیه که وصف کمال آن در شرح نمی آید. و ابوسعید رستمی در وصف اصفهان گوید : سقی ...
-
دستان سام
لغتنامه دهخدا
دستان سام . [ دَ ن ِ ] (اِخ ) دستان زند. دستان پسر سام ، چه دستان لقب زال پدر رستم بوده است : تو پور گو پیلتن رستمی ز دستان سامی و از نیرمی . فردوسی .ببیند یکی روی دستان سام که بد پرورانیده اندر کنام . فردوسی .- پور دستان سام ؛ پسر زال یعنی رستم : ک...
-
رستم یکدست
لغتنامه دهخدا
رستم یکدست . [ رُ ت َ م ِ ی َ / ی ِ دَ ] (اِخ ) نام پهلوانی است سوای رستم زال و آن یکدست مادرزاد بود. (از غیاث اللغات ). نام پهلوانی که مادرزاد یک دست داشته است و با رستم زال کُشتیها و پنجه ها گرفته . (آنندراج ) : سبو هم بمردانگی رستمی است که یک دست ...