کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسانۀ تک ـ بس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رسانه
لغتنامه دهخدا
رسانه . [ رَ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِ) حسرت و افسوس و تأسف . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (از برهان ). افسوس و تحسر و حسرت . (از شعوری ج 2 ص 10). حسرت و افسوس . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). اندوه و غم . تحسر. (یادداشت مؤلف ) : پدرت و...
-
رسانه
لغتنامه دهخدا
رسانه . [ رَ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِ) وسیله ٔ رساندن .- رسانه های گروهی ؛ وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو و تلویزیون و مطبوعات .
-
جستوجو در متن
-
محنوذ
لغتنامه دهخدا
محنوذ. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حنذ. حنیذ (در تمام معانی ). اسب دوانیده و سپس جل کرده ٔدر آفتاب بسته تا عرق کند. (ناظم الاطباء). اسبی که مهمیز کرده دوانیده شود یک دو تک بعد آن در آفتاب استاده کرده جل بر آن انداخته شود تا عرق کند. (آنندراج ). || گ...
-
فتی
لغتنامه دهخدا
فتی . [ ف َ تا ] (ع ص ، اِ) جوان . (منتهی الارب ). جوان نورسیده . (اقرب الموارد). ج ، فتیان ، فِتْیة، فِتْوة، فُتُو، فُتی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : گفت معشوقی به عاشق کای فتی تو به غربت دیده ای بس شهرها. مولوی .به اماله نیز خوانند. (غیاث ): ...
-
پوی
لغتنامه دهخدا
پوی . (اِمص ) ریشه ٔ فعل از مصدر پوییدن . رفتنی باشد نه بشتاب و نه نرم . رفتار متوسط نه تند و نه آهسته و برخی رفتار تند را گویند. (آنندراج ). تک . عدو. پویه : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز. منوچهری .گورساق و شیر...
-
تگ
لغتنامه دهخدا
تگ . [ ت َ ] (اِ) بمعنی ته و بن و پایین باشد همچو ته حوض و بن چاه و امثال آن .(برهان ). بن و پایین چیزی چون تگ حوض و تگ درخت . (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). قعر چاه و ته و پایین و بن چون ته حوض و بن چاه و عمق . (غیاث اللغات ).قعر دریا. (آنندرا...
-
نفایه
لغتنامه دهخدا
نفایه . [ ن َ ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص ) پول قلب ناسره . (ناظم الاطباء). نبهره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به نفایة شود : گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز. فرخی .اینکه زحمت کم کنی نوعی ز تشویر است از آنک نقده های بس ...
-
کپان
لغتنامه دهخدا
کپان . [ ک َ / ک َپ ْ پا ] (اِ) قپان و آن ترازویی است که یک پلّه دارد و بجای پلّه ٔدیگر سنگ از شاهین آن آویزند و بلغت رومی قسطاس می گویند. (برهان ). ترازوی معروف است که یک پله دارد و جانب دیگر سنگ از شاهین بیاویزند و قبان معرب آن است و با کاف فارسی ن...
-
دیرند
لغتنامه دهخدا
دیرند. [ رَ ] (ص ) دیرپای . (یادداشت مؤلف ). بمعنی دیریاز است که دراز است . (برهان ). دیرنده . به معنی دیریاز و دراز. (انجمن آرا) (از آنندراج ). طویل . (یادداشت مؤلف ) : شبی دیرند و ظلمت را مهیاچو نابینا در او دو چشم بینا. رودکی . || مدت دراز. || د...
-
سنبیدن
لغتنامه دهخدا
سنبیدن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) سوراخ کردن و سفتن . (انجمن آرا) (آنندراج ). سنبانیدن : چنان آبی که گردد سخت بسیاربسنبد زیر بند خویش ناچار. (ویس و رامین ).که آیات قرآن و شعر حجت دل دیوان بسنبد همچو پیکان . ناصرخسرو.و اگر سبب آن تیزی خون باشد که رگ را بسنب...
-
بی فریاد
لغتنامه دهخدا
بی فریاد. [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فریاد) بی دادرس . بی فریادرس . آنجا که کس بفریاد کس نرسد. بی دادرس و چاره ناپذیر:ای نگار ازحد گذشت این فتنه و بیداد توکی توان فریاد کرد از جور بی فریاد تو؟ سوزنی .ای بسا در حقه ٔ جان غیورانت که هست نعره های سر بم...
-
لوش
لغتنامه دهخدا
لوش . (اِ) لَجَن . حَماء. گل سیاه تیره که در زیر آب نشیند. لای سیاه تک جوی و حوض و تالاب . لَجَم . لژن . گل سیاه و تیره که در بن حوضها و تالابها و امثال آن به هم رسد. (برهان ). خَرّه . لوشن .(آنندراج ) : و لقد خلقنا الاًنسان من صلصال من حماء مسنون ؛ ...
-
نعره
لغتنامه دهخدا
نعره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهقه . (یادداشت مؤلف ) : ز بس نعره و ناله ٔ کرنای همی آسمان اندرآمد ز جای . فردوسی .بیاورد لشکر ز چپ و ز راست همه مغز گردان ز نعره بکاست . فردوس...
-
موریانه
لغتنامه دهخدا
موریانه . [ ن َ /ن ِ ] (اِ) زنگاری باشد که آهن و فولاد را ضایع کند. (برهان ). زنگاری که آهن و فولاد را ضایع می کند به طوری که از صیقل کردن برطرف نشود. (ناظم الاطباء). مورانه . مورجانه . مورچانه . (غیاث ) (آنندراج ) : بس که دنیا را کمر بستم چو مور دان...