کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رسانده
لغتنامه دهخدا
رسانده . [ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف ) متصل شده . (فرهنگ فارسی معین ). الحاق شده . اتصال داده شده . (یادداشت مؤلف ). || انتقال داده . || حمل کرده . || ابلاغ شده . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رساندن شود.
-
جستوجو در متن
-
رسانیده
لغتنامه دهخدا
رسانیده . [ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف ) رسانده . متصل شده . اتصال داده شده . الحاق شده . رجوع به رسانیدن و رساندن و رسانده شود.
-
یعقوب
لغتنامه دهخدا
یعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن احمد حاج عوض . او راست :شرحی ممزوج بر الکافیه ٔ ابن الحاجب و آن را به سال 845 هَ . ق . به اتمام رسانده است . (یادداشت مؤلف ).
-
عصمة
لغتنامه دهخدا
عصمة. [ ع ِ م َ ] (اِخ ) ابن حی بن السیدبن مالک ضبی . از شاعران جاهلیت . وی ارقم بن جون را بقتل رسانده است و درباره ٔ او شعری دارد. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی ).
-
کیقبادکلاه
لغتنامه دهخدا
کیقبادکلاه . [ ک َ / ک ِ ق ُ ک ُ ] (ص مرکب ) که تاج و کلاهی چون کیقباد دارد. کنایه از کسی که دارای عظمت و رفعت مقام است : چونکه بهرام کیقبادکلاه تاج کیخسروی رسانده به ماه .نظامی .
-
فارغ التحصیل
لغتنامه دهخدا
فارغ التحصیل . [ رِ غُت ْ ت َ ] (از ع ، ص مرکب ) آنکه از تحصیل درسی یا رشته ای فراغت یافته و آن را به پایان رسانده باشد. این معنی ویژه ٔ فارسی امروز است . در تداول امروز عرب خِرّیج گویند.
-
مهرپرورده
لغتنامه دهخدا
مهرپرورده . [ م ِ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پرورده به آفتاب . که تابش آفتاب آن را رسانده باشد. || پرورده به محبت : میوه هایی است مهرپرورده هر درختی ز باغی آورده .نظامی .
-
مژده داده
لغتنامه دهخدا
مژده داده . [ م ُ دَ / دِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بشارت داده . خبرخوش رسانده : ز نقاشی به مانی مژده داده به رسامی ز اقلیدس گشاده .نظامی .
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) بدیل بن محمد زاهد. از روات بود. گویند: حسن بن زید او را بقتل رسانده قبر او در قصر شهریار معروف زیارتگاه مردم است . (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 130).
-
علوی
لغتنامه دهخدا
علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن زین العابدین . او راست : مناهج الاخبار فی شرح الاستبصار، که درسال 1039 هَ . ق . آن را به پایان رسانده است . (از معجم المؤلفین ج 1 ص 229 از اعیان الشیعة ج 32 ص 410).
-
علاءالدین طاووسی
لغتنامه دهخدا
علاءالدین طاووسی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) یحیی بن عبدالمطلب قزوینی شافعی . وی مدرس مدرسه ٔ مستنصریه ٔ بغداد بود. او راست : شرح الحاوی الصغیر فی الفروع للشیخ نجم الدین عبدالغفاربن عبدالکریم قزوینی ، که این شرح رادر 775 هَ . ق . بپایان رس...
-
علاءالدین
لغتنامه دهخدا
علاءالدین . [ ع َ ئُدْ دی ] (اِخ ) ابن ناصرالدین ، نام او علی بن محمد طرابلسی است . و در جامع اموی دمشق امام بود. وفات وی در 1032 هَ .ق . اتفاق افتاد. او راست : سکب الانهر علی فرائض ملتقی الابحر، که آن را در 990 بپایان رسانده است . (کشف الظنون ).
-
طهطاوی
لغتنامه دهخدا
طهطاوی . [ طَ وی ی ] (اِخ ) احمد افندی عبید. او راست : الروض الازهر فی تاریخ بطرس الاکبر و امپراطور مسکو (منظور پطر کبیر امپراطور سابق روسیه است ). این کتاب را که به یکی از زبانهای اروپائی تألیف شده تعریب کرده و بسال 1266 هَ . ق . در بولاق مصربطبع ر...
-
غطاس
لغتنامه دهخدا
غطاس . [ ] (اِخ ) (افندی ) قندلفت . مدیر مدرسه ٔ امیریکیه در بلمند. وی کتاب «امتیازات الجماعات المسیحیة فی مملکة العثمانیة» را که تألیف ستافروس فوتیراس نویسنده ٔ روزنامه ٔ نیولوغوس یونانی در قسطنطنیه است به عربی ترجمه کرده و در طرابلس شام به سال 191...