کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رساندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رساندن
لغتنامه دهخدا
رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) رسانیدن . کسی یا چیزی را به جایی یا نزد کسی بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رسانیدن . آوردن . فرستادن . بردن : مرا با سپاهم بدان سو رسان از اینها یکی را بدین سو ممان . فردوسی .شود تا رساند سوی شاهزادبگفت آن زمان با فرنگیس شا...
-
واژههای مشابه
-
گزند رساندن
لغتنامه دهخدا
گزند رساندن . [ گ َ زَ رَ/ رِ دَ ] (مص مرکب ) آسیب رساندن . صدمه زدن . گزند رسانیدن . اضرار : با تو عهد و میثاق میکنم که به هیچ نوع بر تو گزندی نرسانم . (تاریخ سیستان ).سری دارم فدای خاک پایت گر آسایش رسانی ور گزندم . سعدی (طیبات ).و رجوع به گزند رسا...
-
کباب رساندن
لغتنامه دهخدا
کباب رساندن . [ ک َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کباب دررسانیدن . کباب پختن . (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
نکویی رساندن
لغتنامه دهخدا
نکویی رساندن . [ ن ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خیر رساندن . خوبی کردن . احسان کردن : بد خلق هرچت فزون تر رسدنکویی فزون تر رسان خلق را.خاقانی .
-
ستم رساندن
لغتنامه دهخدا
ستم رساندن . [ س ِ ت َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) جور کردن . ستم کردن .ظلم کردن : و یا بکسی ستمی رساندن و چنان داند که داد کرده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98).
-
زیان رساندن
لغتنامه دهخدا
زیان رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) اضرار. الحاف . رزء. زیان رسانیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). خسارت و گزند وارد آوردن بر چیزی یا کسی .
-
سلام رساندن
لغتنامه دهخدا
سلام رساندن . [ س َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) درود رسانیدن . تبلیغ تحیت . (فرهنگ فارسی معین ) : سلام من که رساند به پهلوان جهان جز آفتاب که چون من درم خریده ٔ اوست . خاقانی .من ای صبا ره رفتن بکوی دوست ندارم تو میروی بسلامت سلام من برسانی . سعدی .من ند...
-
درود رساندن
لغتنامه دهخدا
درود رساندن . [ دُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) ادای احترام کردن . نماز گزاردن . (ناظم الاطباء). || درود فرستادن . درود گفتن . آفرین گفتن . سلام رساندن : درودی رسانم به شاه جهان ز زال سپهبد گو پهلوان . فردوسی .درودی رسانم ز قیصر به شاه که جاوید باد این سر...
-
دعا رساندن
لغتنامه دهخدا
دعا رساندن . [ دُ رَ/ رِ دَ ] (مص مرکب ) رساندن درود از کسی به کس دیگر. ابلاغ کردن دعا و ثنا از یکی به دیگری : از ماش بسی دعا و خدمت برسان گو یاد ز دوستان چنین خواهی کرد. سعدی .ای باد اگر به گلشن روحانیان روی یار عزیز را برسانی دعای یار.سعدی .
-
روزی رساندن
لغتنامه دهخدا
روزی رساندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) روزی دادن : تواناست آخر خداوند روزکه روزی رساند تو چندین مسوز. سعدی .بنادانان چنان روزی رساندکه صد دانا در آن حیران بماند. سعدی .و رجوع به روزی رسانیدن شود.
-
راحت رساندن
لغتنامه دهخدا
راحت رساندن . [ ح َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آسوده کردن . شاد کردن . (آنندراج ). آسایش دادن : گرم راحت رسانی ور گزایی محبت بر محبت می فزایی . سعدی (بدایع).راحت از مال وی بخلق رسان تا همه عمر و دولتش خواهند. سعدی .پسر را نکو دار و راحت رسان که چشمش نما...
-
سرخانه رساندن
لغتنامه دهخدا
سرخانه رساندن . [ س َ رِ ن َ / ن ِ رَ / رِدَ ] (مص مرکب ) فن را به کمال رساندن . || به اصطلاح موسیقیان ، آواز بلند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
نان رساندن
لغتنامه دهخدا
نان رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) نان دادن . باذل و بخشنده و پهلودار بودن . بدیگران کمک کردن . به معاش اطرافیان مدد رساندن . عمل نان رسان .
-
ناخن رساندن
لغتنامه دهخدا
ناخن رساندن . [ خ ُ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) ناخن زدن . ناخن خلانیدن . خراشیدن : حسن بر ساز محبت چو رساند ناخن ناله ساز است ، چه از نقره چه از آهن تار. درویش واله هروی (از آنندراج ).خونابه ٔ دل آتش یاقوت گداز است مگذار به این آبله ناخن برسانیم .صائب (...