کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رزم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ ] (اِ) جنگ . (فرهنگ رشیدی ). جنگ ومحاربه و مقاتله . (از شعوری ج 2 ص 10). جنگ و جدال و حرب و نبرد و پیکار. (ناظم الاطباء). نبرد و پیکار. (فرهنگ فارسی معین ). جنگ و جدال . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤل...
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان میداود (سرگچ ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 100 تن . آب آنجا از رودخانه و محصولات عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است به دیار مراد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). خوارزم شهری است ، گویند اصل آن خوارزم است به اضافت خوار به رزم .و رزم مخفف آن . (آنندراج ). و رجوع به خوارزم شود.
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ ] (ع مص ) مردن . || گرفتن چیزی را: رزم بالشی ٔ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بانگ کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || بانگ کردن رعد. (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || یک بار خوردن . (ناظم الاطباء) (من...
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ زَ ] (ع اِ) رَزِم . ج ِ رَزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رَزْمة شود. || ج ِ رِزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رِزْمَة شود.
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رَ زِ ] (ع اِ) رَزَم . ج ِ رَزْمة و رِزْمة. (ناظم الاطباء). رجوع به رِزَم و رَزْمَة و رِزْمة شود.
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رِ زَ ] (ع اِ) ج ِ رِزْمة. (از اقرب الموارد). رجوع به رِزْمة شود.
-
رزم
لغتنامه دهخدا
رزم . [ رُ زَ ] (ع ص ) ثابت وقائم بر زمین . || (اِ) شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
زنده رزم
لغتنامه دهخدا
زنده رزم . [ زِ دَ / دِ رَ ] (اِخ ) نام پهلوانی است تورانی وزیر سهراب بن رستم که رستم به یک مشت کار او را ساخت . (برهان )(آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). نام پهلوانی است تورانی . (فرهنگ رشیدی ). نام خال سهراب بوده که رستم او را کشته ....
-
هم رزم
لغتنامه دهخدا
هم رزم . [ هََ رَ ](ص مرکب ) دو تن که با یکدیگر جنگ کنند : همان کشتگان را به خسرو نمودبگفت آنکه هم رزم هرکس که بود. فردوسی .کجا باره ٔ او کند موی ترشودخشک هم رزم او را جگر.فردوسی .
-
دشت رزم
لغتنامه دهخدا
دشت رزم . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 129 تن . آب آن از رودخانه ٔ فهلیان . محصول آنجا غلات و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
رزم آزمودن
لغتنامه دهخدا
رزم آزمودن . [ رَ آ زْ / زِ دَ ](مص مرکب ) جنگ کردن . پیکار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رزم آزموده و رزم آزما و رزم آزمای شود.
-
رزم آوردن
لغتنامه دهخدا
رزم آوردن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . رزم کردن . جنگیدن . نبرد کردن : نباشد امیدم سرای دگرنباید که رزم آورم با پدر. فردوسی .بر آنم میاور که عزم آورم به هم پنجه ای باتو رزم آورم .نظامی .
-
رزم برانگیختن
لغتنامه دهخدا
رزم برانگیختن . [ رَ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ برپا کردن . جنگ برانگیختن : برانگیخت رزمی چو بارنده میغتگرگش ز پیکان و باران ز تیغ.نظامی .