کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ردۀ لوزی ـ هرمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ردة
لغتنامه دهخدا
ردة. [ رَدْ دَ ] (ع اِمص ) زشتی روی : فی وجهه ردة؛ ای قبح مع شی ٔ من الجمال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
ردة
لغتنامه دهخدا
ردة. [ رِدْ دَ ] (ع اِمص ) برگشتگی از دین و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از ارتداد. (از اقرب الموارد). اسم مصدر ارتداد بکسر راء است ولی معمولاً به فتح تلفظ کنند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 50 از صحاح ...
-
ردة
لغتنامه دهخدا
ردة. [ رِدْ دَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بازگردانیدن و قبول نکردن . (آنندراج ). بازگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || منسوب به خطاکردن . || بازگردانیدن جواب . (آنندراج ).
-
رده
لغتنامه دهخدا
رده . [ رَ دَه ْ ] (ع اِ) رَدْه . ج ِ رَدْهة.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ ردهة، مغاک در زمین بلند درشت یا در سنگ که آب در وی گرد آید. (آنندراج ). رجوع به رَدْهة و رَدْه شود.
-
رده
لغتنامه دهخدا
رده . [ رَ دِه ْ ] (ع ص ) نیک سخت استوارخلقت ستیهنده و لجوج که مغلوب نشود. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
رده
لغتنامه دهخدا
رده . [ رَدْ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 278 تن . آب آنجا از قنات . محصول عمده ٔ آن غلات و راه آنجا اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
رده
لغتنامه دهخدا
رده . [ رَدْ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) ناسزا و دشنام . (ناظم الاطباء). ناسزا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || (اِمص ) کفر و زندقه . (لغت محلی شوشتر) : اولاً خود نه چنین است که بوبکر خود الا حرب رده نکرد. (کتاب النقض ص 477). رجوع به اهل ...
-
رده
لغتنامه دهخدا
رده . [ رَدْه ْ ] (ع اِ) رَدَه ْ. ج ِ رَدْهة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ردهة شود.
-
رده
لغتنامه دهخدا
رده . [ رُدْ دَه ْ ] (ع اِ) ج ِ رَدْهة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ردهة شود.
-
رده
لغتنامه دهخدا
رده . [رَ دَ / دِ ] (اِ) دسته و صف . (جهانگیری ) (از دانشنامه ٔ علایی ص 77) (غیاث اللغات ). رجه . (ناظم الاطباء). صف . (از انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ اوبهی ) (از لغت فرس اسدی ) : سنجد جیلان بدو...
-
رده
لغتنامه دهخدا
رده . [رَدْه ْ ] (ع مص ) سنگ انداختن کسی را: ردهه بحجر؛ سنگ انداخت او را. || بزرگ و کلان ساختن خانه یا چیزی را: رده البیت . || به شجاعت و جوانمردی مهتر قومی گردیدن : رده فلان القوم . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
رده رده
لغتنامه دهخدا
رده رده . [ رَ دَ / دِ رَ دَ / دِ] (ق مرکب ) صف صف . (از لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ). رجارج . (یادداشت مؤلف ) : زیبا نهاده مجلس و خالی گزیده جای ساز وشراب پیش نهاده رده رده .شاکر بخاری .
-
هم رده
لغتنامه دهخدا
هم رده . [ هََرَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مرادف . مترادف . (آنندراج ).
-
یم رده
لغتنامه دهخدا
یم رده . [ ی َ رَ دَ / دِ ] (اِ) مردم گیاه را گویند و به عربی آن را یبروح الصنم خوانند. (آنندراج ) (برهان )(فرهنگ جهانگیری ). مهرگیاه و لفاح . (ناظم الاطباء).
-
رده برکشیدن
لغتنامه دهخدا
رده برکشیدن . [ رَ دَ / دِ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رده کشیدن . صف کشیدن . صف برکشیدن : رده برکشید از دو رویه سپاه به سر بر نهاده از آهن کلاه . فردوسی .رده برکشیدند از آنسوی رودفرستاد نزد سپهبد درود. فردوسی .رده برکشیدند ایرانیان ببستند خون ریخت...