کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رده کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رده کشیدن
لغتنامه دهخدا
رده کشیدن . [ رَ دَ/ دِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رده برکشیدن . صف کشیدن . قطار ایستادن . در یک ردیف قرار گرفتن : ز سغد اندرون تا به جیحون سپاه کشیده رده پیش هیتال شاه .فردوسی .یکی خیمه زد پیش آتشکده کشیدند لشکر ز هر سو رده . فردوسی .کشیده رده ایستاد...
-
واژههای مشابه
-
ردة
لغتنامه دهخدا
ردة. [ رَدْ دَ ] (ع اِمص ) زشتی روی : فی وجهه ردة؛ ای قبح مع شی ٔ من الجمال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
ردة
لغتنامه دهخدا
ردة. [ رِدْ دَ ] (ع اِمص ) برگشتگی از دین و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از ارتداد. (از اقرب الموارد). اسم مصدر ارتداد بکسر راء است ولی معمولاً به فتح تلفظ کنند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 50 از صحاح ...
-
ردة
لغتنامه دهخدا
ردة. [ رِدْ دَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بازگردانیدن و قبول نکردن . (آنندراج ). بازگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || منسوب به خطاکردن . || بازگردانیدن جواب . (آنندراج ).
-
رده رده
لغتنامه دهخدا
رده رده . [ رَ دَ / دِ رَ دَ / دِ] (ق مرکب ) صف صف . (از لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ). رجارج . (یادداشت مؤلف ) : زیبا نهاده مجلس و خالی گزیده جای ساز وشراب پیش نهاده رده رده .شاکر بخاری .
-
هم رده
لغتنامه دهخدا
هم رده . [ هََرَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مرادف . مترادف . (آنندراج ).
-
یم رده
لغتنامه دهخدا
یم رده . [ ی َ رَ دَ / دِ ] (اِ) مردم گیاه را گویند و به عربی آن را یبروح الصنم خوانند. (آنندراج ) (برهان )(فرهنگ جهانگیری ). مهرگیاه و لفاح . (ناظم الاطباء).
-
رده رفیع
لغتنامه دهخدا
رده رفیع. [ رَ دِ رَ ] (اِخ ) قصبه ای از بخش هویزه ٔ شهرستان دشت میشان . سکنه ٔ آن 2000 تن . آب آنجا از نهر کرخه . محصولات عمده ٔ آن غلات و برنج و لبنیات . راه آنجا در تابستان اتومبیلرو. بنای تاریخی آنجا امام زاده ابودبون و ساکنان آنجا از طایفه ٔ عشا...
-
رده گفتن
لغتنامه دهخدا
رده گفتن . [ رَدْ دَ / دِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ناسزا و بد گفتن به بزرگان و پیشوایان دین . (ناظم الاطباء). گفتن سخنی که کفر آرد. (یادداشت مؤلف ).
-
رده محیسن
لغتنامه دهخدا
رده محیسن . [ رَ دِ م ُ ح ِ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قصبه ٔ معمره (بلوک تنگه ) بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . محصول عمده ٔ آن انگور و خرما. راه آنجا اتومبیلرو و ساکنان از طایفه ٔ محیسن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
رده موطور
لغتنامه دهخدا
رده موطور. [ رَ دِ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلوک تنگه ٔ بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . سکنه ٔ آن 1500 تن . آب آنجا از رود بهمن شیر. محصولات عمده ٔآن غلات و انگور و خرما. راه آنجا اتومبیل رو. ساکنان از طایفه ٔ موطور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
رده نصاری
لغتنامه دهخدا
رده نصاری . [ رَ دِ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلوک تنگه ٔ بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . سکنه ٔ آن 800 تن . آب آنجا از رود بهمن شیر. محصول عمده ٔ آن انگور و خرما. راه آنجا اتومبیلرو و ساکنان آنجا از طایفه ٔ نصار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
-
رده بندی
لغتنامه دهخدا
رده بندی . [ رَ دَ / دِب َ ] (حامص مرکب ) صف بندی . طبقه بندی . ترتیب کردن به رده . (یادداشت مؤلف ). || درجه بندی . طبقه بندی . موجودات زنده بشکل افراد جداگانه ای بر روی سطح زمین زندگانی می نمایند که تحقیق و تفحص در احوال یک یک آنها جداگانه امری غیر...
-
لام رده
لغتنامه دهخدا
لام رده . [ رُ دِ ] (فرانسوی ، اِ) صفحه ای شیشه ای بطول و عرض 76*26 میلیمتر که اطراف آن سمباده ای باشد و از ابزارهایی است که برای عملیات میکروسکپی بکار است . (گیاه شناسی ثابتی ص 12).