کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخنه زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رخنه گشتن
لغتنامه دهخدا
رخنه گشتن . [ رَ ن َ / ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) سوراخ گشتن . سوراخ شدن . شکاف برداشتن . رخنه شدن : زآن نکرد آهنگ شیر شرزه از بیم سنانش رخنه گشتی چرخ و جستی برج شیر از آسمانش . فرخی .در عافیت آبادت از رخنه درآمد غم پس رخنه چنان گشتی کآباد نخواهی شد.خا...
-
رخنه یافتن
لغتنامه دهخدا
رخنه یافتن . [ رَ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) رخنه شدن . تباهی یافتن . خراب شدن . سوراخ شدن . ویرانی گرفتن : شکر ایزد که از این باد خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت .حافظ (از ارمغان آصفی ).
-
رخنه بند
لغتنامه دهخدا
رخنه بند. [ رَ ن َ / ن ِ ب َ ] (نف مرکب ) که رخنه را ببندد. که درز و شکاف را بگیرد. بمجاز، آنکه نقص و عیب و فساد را دور کند : گفت کای رخنه بند راه گشای دولتت بر مراد راهنمای .نظامی .
-
رخنه جو
لغتنامه دهخدا
رخنه جو. [ رَ ن َ /ن ِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ رخنه و شکاف و سوراخ . || مجازاً، عیب جوی . که نقص و عیب کار را بجوید.که جویای عیب و فساد و تباهی کار باشد : جمله گفتند ای حکیم رخنه جواین فریب و این جفا با ما مگو.مولوی .
-
رخنه دار
لغتنامه دهخدا
رخنه دار. [ رَن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) چاک دار. (ناظم الاطباء). شکاف دار. سوراخ دار. || عیب دار. (ناظم الاطباء).
-
رخنه درآوردن
لغتنامه دهخدا
رخنه درآوردن . [ رَ ن َ / ن ِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) رخنه کردن . رخنه ایجاد کردن . سوراخ ایجاد کردن . || عیب و نقص در چیزی پیدا آوردن : کان را که تیشه رخنه کند فضل کان نهم رخنه چرا به تیشه ٔ کان کن درآورم .خاقانی .
-
رخنه ستان
لغتنامه دهخدا
رخنه ستان . [ رَ ن َ / ن ِ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ رخنه . پذیرنده ٔ سوراخ : ویرانه ام از برق نفس رخنه ستان نیست نشگفت گرش مهر به روزن نبود راه .طالب آملی (از آنندراج ).
-
رخنه سر
لغتنامه دهخدا
رخنه سر. [ رَ ن َ / ن ِ س َ] (ص مرکب ) شکافته سر. کافته سر. کفته سر : قاف از تو رخنه سر شد و عنقا شکسته پراز زال خرد یک تنه تنها چه خواستی . خاقانی .عمر پلی است رخنه سر، حادثه سیل پل شکن کوش که نارسیده سیل از پل رخنه بگذری .خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
کظر
لغتنامه دهخدا
کظر. [ ک َ ] (ع مص ) رخنه ساختن برای کمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه کظر القوس کظراً. || رخنه کردن جای زدن از آتش زنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). منه کظر الزندة.
-
کلوا
لغتنامه دهخدا
کلوا. [ ک َل ْ ] (اِ) بمعنی رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی باشد به چیزی دیگر. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). استاد آن کار را در اصفهان کلوایی گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). در لهجه ٔ اصفهان به معنی بند زدن چینی و همان است که در خراسان آن را...
-
کمین کردن
لغتنامه دهخدا
کمین کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پنهان شدن به قصد کسی یا چیزی . (ناظم الاطباء). پنهان شدن به قصد دشمن یاصید و ناگاه بدر آمدن و بر او زدن . (فرهنگ فارسی معین ). کمین ساختن . کمین زدن . کمین گرفتن : چو بیژن همی کینه را راست کردبه ایرانیان بر کمین ...
-
نقب زدن
لغتنامه دهخدا
نقب زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) به قصدغارت خزینه ای یا دزدی از خانه ای یا گشودن حصاری ، راهی در زیرزمین تعبیه کردن و از آن راه مخفیانه به خزینه یا خانه یا حصار داخل شدن . مخفیانه و از زیرزمین به جائی رخنه کردن و بدانجا راه یافتن : خطری کرده و در گ...
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلکی زخم . جراحتی که بوسیله ٔ آلات جارحه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد. ریش . (از حاشیه ...
-
ردم
لغتنامه دهخدا
ردم . [ رَ ] (ع مص ) (از باب ضرب و نصر) بند کردن در را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ردم باب یا ثلمة؛ سد کردن تمام در یا ثلث آن . (از اقرب الموارد). || سد کردن رخنه یا چیز و سد کردن همه ٔ آنرا یا ثلث آنرا و یا بیشتر آنرا. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منت...
-
تیشه
لغتنامه دهخدا
تیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) از ریشه ٔ تش به معنی ... تبر... پهلوی تیشک و تِش ... طبری تاشَه ... (حاشیه ٔ برهان چ معین ). افزار آهنی نجاران . (فرهنگ فارسی معین ). افزاری که مرکب اسب از قطعه ای آهنین برنده و از دسته که بدان چوب را می برند و می شکافند. و ...