کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخصه دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخصه دادن
لغتنامه دهخدا
رخصه دادن . [ رُ ص َ / ص ِ دَ ] (مص مرکب ) رخصت دادن . اجازت دادن . اجازه دادن : مژگانت را به کشتن من رخصه داده ای لب را به زنده کردن فرمان نمیدهی . خاقانی .رخصه تان می دهم به دود نفس پرده بر روی آفتاب تنید. خاقانی .و رجوع به رخصت دادن شود.
-
واژههای مشابه
-
رخصة
لغتنامه دهخدا
رخصة. [ رَ ص َ ] (ع ص ) مؤنث رَخْص . گویند: جاریة رخصة؛ دختر نازک اندام . و اصابع رخصة؛ انگشتان نرم و نازک . ج ، رَخائص (شذوذاً). (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
رخصة
لغتنامه دهخدا
رخصة. [ رُ خ ُ ص َ ] (ع اِمص ،اِ) رُخْصة. (ناظم الاطباء). رجوع به رُخْصَة شود.
-
رخصة
لغتنامه دهخدا
رخصة. [رُ ص َ ] (ع اِ) یا رُخُصَة. نوبت شرب آب . ج ، رُخَص ،رخصات . (ناظم الاطباء). نوبت آب . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) آسانی و فراخی در کاری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سهولت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). فراخی در کار. (دهار). یس...
-
رخصه خواستن
لغتنامه دهخدا
رخصه خواستن . [ رُ ص َ / ص ِ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) رخصت خواستن . اجازت خواستن . اجازه خواستن : بانوی شرق و غرب مگر رخصه خواهدم کامید این حدیث دو گوشم چهارکرد. خاقانی .و رجوع به رخصت خواستن شود.
-
رخصه یافتن
لغتنامه دهخدا
رخصه یافتن . [ رُ ص َ / ص ِ ت َ ] (مص مرکب ) رخصت یافتن . اجازت یافتن . اجازه پیدا کردن : وگر رخصه یابد ز تو هست ممکن که خورشید رجعت کند هم به خاور. خاقانی .و رجوع به رخصت یافتن شود.
-
جستوجو در متن
-
تنیدن
لغتنامه دهخدا
تنیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) معروف است . (برهان ) . کار جولاهه و عنکبوت ، بمعنی بافتن . (غیاث اللغات ). عمل جولاهه و عنکبوت . (آنندراج ). بافتن و نسج کردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). بافتن چنانکه جولایا عنکبوت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ...
-
عقرب
لغتنامه دهخدا
عقرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) کژدم . (منتهی الارب ) (دهار). جانورکی است از هوام ، زهردار و انواع آن بسیار است . کنیه ٔ وی ام عِریَط و ام ساهرة است . عقرب بر نر و ماده ٔ آن اطلاق میشود ولی غالباً در ماده بکار میرود و نر آن را عقربان گویند. و ماده را نیز گا...
-
حق
لغتنامه دهخدا
حق . [ ح َق ق ] (ع ص ، اِ) ثابت . (منتهی الارب ). ثابت که انکار آن روا نباشد. (تعریفات ) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || موجود ثابت . (منتهی الارب ). || نزد صوفیه حق وجود مطلق است ، یعنی غیر مقید بهیچ قید. پس حق نزد صوفیه عبارت باشد از ذات خدا. || راست ....
-
گوی
لغتنامه دهخدا
گوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی ؛ آمین گوینده . کسی که آمین گوید.- اخترگوی ؛ اخترشمار. منجم .- اذان گوی ؛ مؤذن . بانگ نماز گوینده .- اغر...
-
حذف
لغتنامه دهخدا
حذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن . (از منتهی الارب ). || بریدن . (زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن . پاره ا...