کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخصت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخصت کردن
لغتنامه دهخدا
رخصت کردن . [ رُ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اجازه دادن . (ناظم الاطباء) : صحبت کودکک ساده زنخ را مالک نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز. ناصرخسرو.و اگر مروت اقتضا کند بخشیده رخصت می کنم . (تاریخ گلستانه ). || اجازه یافتن : تا که کشد به دام او تهمت بال...
-
واژههای مشابه
-
رخصت خواستن
لغتنامه دهخدا
رخصت خواستن . [ رُ ص َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) اذن خواستن و دستوری خواستن . (ناظم الاطباء). اجازه طلبیدن . اجازت خواستن : کز پی حج رخصتم خواهی ز شاه کاین سفر دل را تمنا دیده ام .خاقانی .
-
رخصت داشتن
لغتنامه دهخدا
رخصت داشتن . [ رُ ص َ ت َ ] (مص مرکب ) اذن و اجازه داشتن . (ناظم الاطباء). دستوری داشتن : همانا که این رخصت از بهر خدمت ز درگاه صدر معظم ندارم . خاقانی .رفت ولی زحمت پایی نداشت جست ولی رخصت جایی نداشت . نظامی .شیوه ٔ ارباب همت نیست جود ناتمام رخصت دی...
-
رخصت شدن
لغتنامه دهخدا
رخصت شدن . [ رُ ص َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مرخص شدن و آزاد گشتن . (ناظم الاطباء).
-
رخصت فرمودن
لغتنامه دهخدا
رخصت فرمودن . [ رُ ص َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) مرخص فرمودن . (ناظم الاطباء).
-
رخصت گرفتن
لغتنامه دهخدا
رخصت گرفتن . [ رُ ص َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اذن و دستوری گرفتن و اجازه ٔ رخصت خواستن . (ناظم الاطباء) : باز براق از دم او جان گرفت سوی زمین رخصت جولان گرفت .وحید (از آنندراج ).
-
رخصت فرما
لغتنامه دهخدا
رخصت فرما. [ رُ ص َ ف َ ] (نف مرکب ) اجازه و اذن دهنده . (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ترخیص
لغتنامه دهخدا
ترخیص . [ ت َ ] (ع مص ) رخصت دادن (زوزنی ) (دهار). رخصت دادن مر کسی را در کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رخصت کردن و اجازت دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
تفویت
لغتنامه دهخدا
تفویت . [ ت َ ] (ع مص ) فائت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). || رها کردن و رخصت دادن . (ناظم الاطباء).
-
اباحت
لغتنامه دهخدا
اباحت . [ اِ ح َ ] (ع مص ) اباحه . مباح کردن . حلال کردن . جائز داشتن . روا شمردن . حلیت . جواز. روائی . دستوری . رخصت . مقابل حَظْر و تحریم و منع : کاین اباحت زین جماعت فاش شدرخصت هر مفلس قلاش شد. مولوی .|| غارت کردن . || از بیخ برکندن . || ظاهر کرد...
-
زبان یافتن
لغتنامه دهخدا
زبان یافتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) رخصت یافتن به تکلم . (فرهنگ رشیدی ). اذن یافتن و رخصت حاصل کردن . (ناظم الاطباء). کنایه از رخصت تکلم یافتن . (بهارعجم ) : زبان یافت گوینده اندرسخن بدو گفت کای شاه تندی مکن .اسدی (از بهار عجم ).
-
خیرباد گفتن
لغتنامه دهخدا
خیرباد گفتن . [ خ َ / خ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رخصت و وداع نمودن و رخصت شدن . (غیاث اللغات ). || ادا کردن خیرباد گاه وداع : به الفت بی محابا خیربادی می توان گفتن .ملاآفرین لاهوری (از آنندراج ).
-
رخصه یافتن
لغتنامه دهخدا
رخصه یافتن . [ رُ ص َ / ص ِ ت َ ] (مص مرکب ) رخصت یافتن . اجازت یافتن . اجازه پیدا کردن : وگر رخصه یابد ز تو هست ممکن که خورشید رجعت کند هم به خاور. خاقانی .و رجوع به رخصت یافتن شود.