کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخصت فرمودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخصت فرمودن
لغتنامه دهخدا
رخصت فرمودن . [ رُ ص َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) مرخص فرمودن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
رخصت خواستن
لغتنامه دهخدا
رخصت خواستن . [ رُ ص َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) اذن خواستن و دستوری خواستن . (ناظم الاطباء). اجازه طلبیدن . اجازت خواستن : کز پی حج رخصتم خواهی ز شاه کاین سفر دل را تمنا دیده ام .خاقانی .
-
رخصت دادن
لغتنامه دهخدا
رخصت دادن . [ رُ ص َ دَ ] (مص مرکب ) اذن دادن . (ناظم الاطباء). دستوری دادن . امکان عمل دادن . اجازه دادن . مقتضی کردن : و چون خوان برچیدندی رخصتش دادندی و بازگشتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243). لیکن هوای تو به اظهار آن رخصت نداد. (کلیله و دمنه ).آخر ...
-
رخصت داشتن
لغتنامه دهخدا
رخصت داشتن . [ رُ ص َ ت َ ] (مص مرکب ) اذن و اجازه داشتن . (ناظم الاطباء). دستوری داشتن : همانا که این رخصت از بهر خدمت ز درگاه صدر معظم ندارم . خاقانی .رفت ولی زحمت پایی نداشت جست ولی رخصت جایی نداشت . نظامی .شیوه ٔ ارباب همت نیست جود ناتمام رخصت دی...
-
رخصت شدن
لغتنامه دهخدا
رخصت شدن . [ رُ ص َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مرخص شدن و آزاد گشتن . (ناظم الاطباء).
-
رخصت کردن
لغتنامه دهخدا
رخصت کردن . [ رُ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اجازه دادن . (ناظم الاطباء) : صحبت کودکک ساده زنخ را مالک نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز. ناصرخسرو.و اگر مروت اقتضا کند بخشیده رخصت می کنم . (تاریخ گلستانه ). || اجازه یافتن : تا که کشد به دام او تهمت بال...
-
رخصت گرفتن
لغتنامه دهخدا
رخصت گرفتن . [ رُ ص َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اذن و دستوری گرفتن و اجازه ٔ رخصت خواستن . (ناظم الاطباء) : باز براق از دم او جان گرفت سوی زمین رخصت جولان گرفت .وحید (از آنندراج ).
-
رخصت نمودن
لغتنامه دهخدا
رخصت نمودن . [ رُ ص َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اجازه دادن . اذن دادن . دستوری دادن . || مرخص کردن : خان فتح نشان گوش و بینی آنها بریده رخصت نمود. (تاریخ گلستانه ). و رجوع به رخصت کردن شود.
-
رخصت یافتن
لغتنامه دهخدا
رخصت یافتن . [ رُ ص َ ت َ ] (مص مرکب ) اجازه یافتن . دستوری گرفتن . اذن پیدا کردن . فراخی و جواز یافتن . امکان پیدا کردن : به هیچ حال رخصت نیافت نام ولایت عهد از ما برداشتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215). آن وثیقت را رخصتی توان یافت . (کلیله و دمنه ). ...
-
رخصت فرما
لغتنامه دهخدا
رخصت فرما. [ رُ ص َ ف َ ] (نف مرکب ) اجازه و اذن دهنده . (از ناظم الاطباء).
-
پان رخصت
لغتنامه دهخدا
پان رخصت . [ ن ِ رُ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در بعض بلادهند رسم است که بوقت رخصت کردن پان به شخص رونده میدهند. (غیاث اللغات ). مانند قهوه ٔ مرخصی در ایران .
-
جستوجو در متن
-
دستوری فرمودن
لغتنامه دهخدا
دستوری فرمودن . [ دَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) اجازت فرمودن .رخصت دادن : گفت مرا دستوری فرماید تا در پیش او روم و از این حال معلوم کنم . (تاریخ بیهق ).
-
گیرانیدن
لغتنامه دهخدا
گیرانیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گیراندن . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن . (ناظم الاطباء) : چون از طایفه ٔ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانه ٔ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ ...