کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخشان
لغتنامه دهخدا
رخشان . [ رَ ] (نف ) رُخْشان . صفت فاعلی حالی از رخشیدن . تابان و روشن و درخشان . (ناظم الاطباء). صفت مشبهه از رخشیدن . (فرهنگ نظام ) : نشسته بر او شهریاری چو ماه ز یاقوت رخشان به سر بر کلاه . فردوسی .بدو گفت شاپور شاه اورمزدکه رخشان بدی او چو ماه او...
-
رخشان
لغتنامه دهخدا
رخشان . [ رُ ] (نف ) رَخْشان . رخشا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ). صفت فاعلی است از رخشیدن با معنی مبالغه در مفهوم فروزان . (از شعوری ج 2 ص 12). تابان . روشن . (از برهان ) (رشیدی ) (کشف اللغات ) (لغت محلی شوشتر) (غیاث الل...
-
واژههای مشابه
-
هفت رخشان
لغتنامه دهخدا
هفت رخشان . [ هََ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت کوکب است که سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ).
-
سرای هفت رخشان
لغتنامه دهخدا
سرای هفت رخشان . [ س َ ی ِ هََ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان . (برهان ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
دمالص
لغتنامه دهخدا
دمالص . [دُ ل ِ ] (ع ص ) رخشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). براق . (ناظم الاطباء).
-
رخشاندن
لغتنامه دهخدا
رخشاندن . [ رَ / رُ دَ ] (مص ) رخشانیدن . تابانیدن . درخشانیدن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رخشان و رخشانیدن و رخشیدن شود.
-
رخشانیدن
لغتنامه دهخدا
رخشانیدن . [ رَ /رُ دَ ] (مص ) رخشاندن . درخشانیدن . تاباندن . تابانیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رخشان و رخشاندن شود.
-
رخشانی
لغتنامه دهخدا
رخشانی . [ رَ / رُ ] (حامص ) حالت رخشان . صفت رخشان . رخشندگی . درخشندگی . تابناکی . تابندگی . تلألؤ. لمعان .درخشانی . بریق . براق . (یادداشت مؤلف ) : فروتر ز کیوان ترا اورمزدبه رخشانی لاله اندر فرزد. ابوشکور بلخی .دوان شد به بالین او اورمزدبه رخش...
-
بصاقةالقمر
لغتنامه دهخدا
بصاقةالقمر. [ ب ُ ق َ تُل ْ ق َ م َ ] (ع اِ مرکب ) بصاق القمر. حجرالقمر. بزاق القمر سنگ نیک رخشان یا سنگ ماه و بهندی چندرکانت گویند. (از مؤید الفضلاء). سنگ سفید رخشان . (آنندراج ذیل بصاقه ). رجوع به بصاق القمر و هریک از مترادفات فوق در جای خود شود.
-
دلمص
لغتنامه دهخدا
دلمص . [ دُل َ م ِ ] (ع ص ) رخشان . (منتهی الارب ). براق . (اقرب الموارد). || رأس دلمص ؛ سری که موی مقدم آن رفته باشد. (منتهی الارب ). أصلع. (اقرب الموارد).
-
دلمصة
لغتنامه دهخدا
دلمصة. [ دَ م َ ص َ ] (ع مص ) برق انداختن و رخشان کردن متاع را. گویند: دلمص متاعه ؛ یعنی آنرا برق انداخت . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
-
دملص
لغتنامه دهخدا
دملص . [ دُ م َ ل ِ ] (ع ص ) رخشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). براق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). دُمالِص . (اقرب الموارد).
-
متلألا
لغتنامه دهخدا
متلألأ. [ م ُ ت َ ل َءْ ل َءْ ] (از ع ، ص ) تابان و درخشان . (ناظم الاطباء). تابنده . درخشان . براق . رخشان . و رجوع به تلألؤ و ماده ٔ بعد شود.