کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رخساره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رخساره
لغتنامه دهخدا
رخساره . [ رُ رَ /رِ ] (اِ مرکب ) رخسار. روی و صورت و چهره و سیما. (ناظم الاطباء). دیباچه . (منتهی الارب ). وجنة. (دهار). رخسار. صفح وجه . عذار. (یادداشت مؤلف ) : بت اگرچه لطیف دارد نقش نزد رخساره ٔ تو هست خراش . رودکی .ببخشای بر من تو ای دادبخش که ...
-
واژههای مشابه
-
نیم رخساره
لغتنامه دهخدا
نیم رخساره . [ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نیم رخ . (ناظم الاطباء). رجوع به نیم رخ شود.
-
تازه رخساره
لغتنامه دهخدا
تازه رخساره . [ زَ / زِ رُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رخساره ٔ تازه . روی خوش و گشاده : نگه کرد گرسیوز نامداربدان تازه رخساره ٔ شهریار.فردوسی .
-
رخساره برافروختن
لغتنامه دهخدا
رخساره برافروختن . [ رُ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رخ برافروختن . کنایه از بسیار زیباروی شدن . گلرخ گردیدن . گل افشان شدن رخ : دوش می آمد و رخساره برافروخته بودتا کجا بازدل غمزده ای سوخته بود. حافظ.و رجوع به رخ برافروختن شود.
-
رخساره زرد
لغتنامه دهخدا
رخساره زرد. [ رُ رَ / رِ زَ ] (ص مرکب ) زردرخسار. رخسارزرد. زردرخ . زردروی . که روی زرد دارد : هم اندر زمان حقه را مهر کردبیامد خروشان و رخساره زرد. فردوسی .نیاز آنکه دارد ز اندوه و دردهمه کوربینند و رخساره زرد. فردوسی .به توران اسیرند با داغ و دردپی...
-
ماه رخساره
لغتنامه دهخدا
ماه رخساره . [ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ماه رخسار. ماهرخ . رجوع به ماه رخسار و ماهرخ شود.
-
ترک رخساره
لغتنامه دهخدا
ترک رخساره . [ ت ُ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خوبروی : مهی ترک رخساره هندو سرشت ز هندوستان داده شه رابهشت .نظامی .
-
ترش رخساره
لغتنامه دهخدا
ترش رخساره . [ ت ُ / ت ُ رُ رُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ترشرو. (مجموعه ٔ مترادفات ). ترشروی : ملک را بود زنگی پاسبانی ترش رخساره ای کج مج زبانی . امیرخسرو (از آنندراج ).و رجوع به ترشرو و ترشروی شود.
-
جستوجو در متن
-
دیمه
لغتنامه دهخدا
دیمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) روی و رخساره . (برهان ). (آنندراج ). رخساره . (غیاث ). رجوع به دیم شود.
-
انک
لغتنامه دهخدا
انک . [ اَ ن َ ] (ترکی ، اِ). رخساره . (از آنندراج ).
-
ورق آفتاب
لغتنامه دهخدا
ورق آفتاب . [ وَرَ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح گنجفه بازان ورقی که در آن صورت آفتاب نوشته باشند و کنایه از رخساره ٔ محبوب و معشوق باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کنایه از رخساره ٔ محبوب و معشوق باشد. (برهان ).
-
چهر بر چهر نهادن
لغتنامه دهخدا
چهر بر چهر نهادن . [ چ ِ ب َ چ ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رخساره به رخساره نهادن . صورت روی صورت نهادن : بشد چهر بر چهر خسرو نهادگذشته سخن ها همه کرد یاد.فردوسی .
-
حرالوجه
لغتنامه دهخدا
حرالوجه . [ ح ُرْ رُل ْ وَج ْه ْ ] (ع اِ مرکب ) رخساره . (منتهی الارب ): لطمه علی حر وجهه .