کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رجیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رجیل
لغتنامه دهخدا
رجیل . [ رَ ] (ع ص ) مرد سخت قوی که در اندوه از جای نرود یا بزودی در دفع آن بکوشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || مرد پیاده : رَجُل رجیل . ج ، رَجَلَة، رُجْلان ، اَرْجِلَة. جج ، اراجیل . (ناظم الاطباء). مرد پیاده ٔ بسیاررو، رَجْلی ̍ و رُجالی ̍ مثله . ...
-
رجیل
لغتنامه دهخدا
رجیل . [ رُ ج َ ] (ع اِ مصغر) مصغر رَجُل . (منتهی الارب ). مصغر رجل . مردک و مرد کوچک . (ناظم الاطباء). || فلان رجیل وحده ؛ فلان مستبد برأی است و با مردم آمیزش نمی کند و با کسی کنکاش نمی کند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
رجلان
لغتنامه دهخدا
رجلان . [ رُ] (ع ص ) ج ِ راجل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ج ِ رَجیل . (ناظم الاطباء).
-
رویجل
لغتنامه دهخدا
رویجل . [ رُ وَ ج ِ ] (ع اِ مصغر) مصغر رجل بر غیر قیاس . یعنی مرد کوچک . (ناظم الاطباء). رجوع به رجیل و رجل شود.
-
اشجعی
لغتنامه دهخدا
اشجعی . [ اَ ج َ ] (اِخ ) مسعودبن رجیل اشجعی . در سال یازدهم هجرت از طرف پیامبر عامل صدقات قوم اشجع بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 437).
-
رجالی
لغتنامه دهخدا
رجالی . [ رُ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَجیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رجیل شود. || ج ِ رَجْلان . (اقرب الموارد). رجوع به رَجْلان شود. || ج ِ راجل . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به راجل شود. || ج ِ رَجُل . (منتهی الارب ). || ...
-
رجلی
لغتنامه دهخدا
رجلی . [رَ لا ] (ع ص ) حرة رجلی ؛ زمین سخت که در آن رفته شود. || زمین هموار سنگریزه ناک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || زن پیاده . ج ، رِجال . (آنندراج ) (منتهی الارب ). امراءة رجلی ؛ زن پیاده . ج ، رِجال ، رُجالی ̍، رِجالی ̍. یقال : ن...
-
مصغر
لغتنامه دهخدا
مصغر. [ م ُ ص َغ ْ غ َ ] (ع ص )تصغیرشده . کوچک کرده شده . کوچک کرده . خردشده . کوچک شده .(یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح صرف ) به صورت مصغر درآمده . تصغیر شده . کلمه ای که با تغییر حرکات و افزودن حرف یا حروفی به صورت تصغیر درآید مانند حسین که مصغر حسن ا...
-
ارجل
لغتنامه دهخدا
ارجل . [ اَ ج َ ] (ع ص ) قوی (مرد). (منتهی الارب ). || مرد کلان پای . (منتهی الارب ) (مؤید الفضلاء). بزرگ پای . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). || پای سپید. اسب یکپای سفید. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). آنکه یک پای سپید باشد از بهائم ...
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [ اَ ج َ ] (اِخ ) یکی از بطون غطفان اشجع است و ایشان را بنی اشجعبن ریث بن غطفان نیز خوانند. ابن خلدون در کتاب العبر آرد: ایشان از اعراب مدینه ٔ نبوی بشمار میرفتند و بزرگ آنان معقل بن سنان صحابی بود. و در نجد از آن گروه بجز بقایائی در گرداگرد مد...
-
تصغیر
لغتنامه دهخدا
تصغیر. [ ت َ ] (ع مص ) خرد گردانیدن چیز یاکسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوچک کردن . (آنندراج ). خرد کردن . (دهار). تحقیر. (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). || در تداول علم صرف جاری کردن اسم را بر فُعَیل و نحوآن . (از منت...
-
صرف
لغتنامه دهخدا
صرف . [ ص َ ] (ع اِ) (علم ...) آن را علم تصریف نیز گویند. در نفائس الفنون آرد: تصریف عبارت از معرفت اصولی است که در آن کمیت ابنیه ٔ کلمات عرب و کیفیت اوزان و تغییرات لاحقه بدان را بدون اعتبار اعراب وبنا معلوم کنند و مقصود از ابنیه صیغ کلمات عربست وکل...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . (حرف ) نشانه ٔ حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است . در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند. نام آن «یا»، «یاء»، «ی » و «یی » است و در خط به صورتهای زیر نوشته و با اصطلاحات «ی تنها» چ...